سلام من مهساهستم۱۳سالمه من اصلاخودارضایی یاسکس نمیکنمفقط پدرمادرم باپدرومادرپسرعمهام رفتن حج وچون من کوچک هستم منونبردن به حج من ازطرفی خیلی خوشحال شدم وکمی ناراحت چون منو به سفرنبردن وازطرفی چون پول داشتم وتقریبا۸تادوست دارم خیلی بهم خوش میگذره من اوایل که پدر مادرم رفتن به سفردوستانم روبه خونه می آوردم چون اجازه گرفته بودم وهرروز تفریح میکردیم وهمه کارمیکردیم تمام روزهاباهم بودیم یک روز پسرعمهام به من زنگ زد گفت برام اتفاقی افتاده،میشه بیام خونتون واونجاغذابخورم منم چون خیلی خیلی بهش اعتمادداشتم وپدرمادرم گفته بودن هروقت نتونستی غذابراخودت تهیه کنی یا.....به پسرعمت زنگ بزن تا برات غداسفارش بده یابپزه و.....من بهش گفتم باشه بیااون اومد وباهم غذاخوردیم اتفاقادوستام باهام بودن ولی رفتن وقتی رفتن من باگوشیم بازی میکردم که یکهو پسرعمهام اومدبدون درزدن تواتاقم من خیلی تعجب کردم چون پسره مودبی بود۲۰سالشه ولی خیلی مودبه خلاصه اومدکنار احساس ترس کردم چون فکرکردم میخوادبهم تجاوزکنه بهشگفتم میخوام برم آب بخورم من نذاشت برم بیرون دستشو ءذاشت روپاهام منم چون دلم کمی میخواست بهش اجازه دادم ولی دیدم خیلی بهرانی میشه گفتم عه توچقدربی ادبی نکن شرم آوره اون توجهی نکرد من جیغ میکشیدم گوشیموبرداشتم میخواستم زنگ بزنم به دوستام اون ازدستم گرفت وپرت کرد بیرون من جیغ میکشیدم ولی اعتنانکرد ناگهان..........من تاحالاآلت تناسلی کسیوندیده بودم برای همین خیلی ترسیدم چون خودشم بسیارورزش میکنه هیکلیه خب بگذریم ...من ازترس چشاموبسته بودم نمیدونم کاری کرد که یکهو دردبسیاری احساس کردم وشروع به گریه کردم انقدردرد داشت که بیهوش شدم وقتی بیدارشدم دیدم دوستام اومدن خونمون وپسرعمم داره گریه میکنه دوستام خیلی ترسیده بودن چون از من خون رفته بود من اصلا هیچ دردی احساس نکردم اونوقت ولی بعدچندروزشکمم خیلی دردمیکنه میترسم حامله باشم توروخدایک جوابی بدین تادیرنشده خودموبه یک جایی برسونم چیکارکنم منوراهنمایی کنین خیلی ترسیدم