من ۱۸ سالمه و با دوستم رفتیم بیرون و ایشون با رفیق پسرش اومد و باهم رفتیم بیرون و ... و پسره ب من گفت وقت داری حرف بزنیم گفتم بفرمایید گفت که من چند هفتس ازشما خوشم اومده میخاستم بهت پیام بدم اما گفتم زشته و امروز دعا دعا میکردم تو باشی من حرف دلمو بزنم . بعد گفت ازت خوشم اومده و میشه لشنابشیم گفتم باشع بعدش رفتیم فرداش بیرون و تو چیشاش اشک جمع شده بود وقتی حرف میزد میگفت دختری ک ب عکساش نکاه میکردم الان کنارمه . و گفت من از تو سکس نمیخام و هر چیزی ک بدت بیاد بهم بگو . و انجام نمیدم . فقط خیلی عصبیع . باهم دعوامون شد گفت کات بعدش با گریه باهام حرف میزد میگفت دوست دارم بخدا امااگه دوسم نداری میتونی بری . منم دوسش دارم و اولین بارع ب کسی حس دارم میترسم دروغ بگه و زندگیمو خراب کنه اینطوری . و اینکه باهاش بمونم تاهرجا ک خاستیم .یا خیر . ولی قلبش پاکه و مهربونه . ومن دوس دارم باهاش بمونم و هرروز ببینم . فقط چجوری بهش بگم که فکرش سمت چیزایی منحرف نره باهام و حدشو بدونه .