اکبر هستم شغلم توی بازار کار پارچه هست
و الان به کار جدیدی روی اوردم
تیر ماه امسال ۳۰ سالم تموم میشه
تحصیلات دیپلم برق صنعتی
برج ۴ پارسال با خانمی آشنا شدم که اشناییت ما از طریق مادر ایشون بودش
من تمام چیزهاییکه باید قبل از آشنایی میگفتم نوع فرهنگ خانوادم و جایگاه اجتماعی که داشتم و خیلی چیزهای و زمانیکه بتونم خواسته های نفر مقابل و خانواده مقابل رو انجام بدم گفتم
ولی طی زمانی مادر اون خانم مخالفت کردن
ولی من با اون خانم برای شناخت ببشتر ادامه دادم که خواسته جفتمون بود
تو این مسیر اشتباهاتی بوجود اومد که دووطرفه بودولی چیزی نبود که نشه حلش کرد
اوایل منطقی رفتار کردم ولی بعد رفتیم تو رابطه احساسی
من همیشه تو رابطه احساسی ضعیفم هستم
چون فکر میکنم نفر مقابلم هم همین رو داره
رابطمون عمیقتر شد
نزدیک به ۲ ماه که نفر مقابل نمیخواد
و به گفته خودش شناختی که از من پیدا کرده نمیتونه کنار بیاد و اون هم به خاطر این هست که
خانواده من و رفتار من مثل پدرش هست
ایشون از پدرش و خانواد پدرش خیای اذیت کشیده
و شناختی که من پیدا کردم بهشون اهمیتی قائل نیست و هنوز درگیر فکرای سنتی و خانوادگی گذشته خود هستن
۲ عمه مجرد سن بالای ۴۰ و یک عمو مجرد که تمام اینها روی خانواد و خود دختر تاثیر گذاشته
حال من هم دوسش دارم ولی ترسهای زندگی پدر و مادر باعث شده که نتونه ادمه بده
و شغلی رو شروع کردیم کنار هم هستیم
با هم صحبت میکنیم ولی من نمیتوانم عواطفم رو کنترل کنم
و همیشه باعث ناراحتی میشود
من نمیخواهم از دست بدهم و
دوستش دارم و تلاش میکنم برای درست کردن زندگیمون کنم
ولی روحیه خیلی پایینی دارم و نیاز به کمک دارم
و حس میکنم که نفر مقابلم وارد یه رابطه جدید شده و فقط حس من هست خودش میگه نه
مشاورها کمک خاصی نتونستن انجام بدن ممنون میشم راهنماییم کنید