اصلا درس نمی خواند و همش تقلب می کرد و معدلش هم نزدیک نوزده شد و کلی گریه کرد اصلا انگیزه دیگه نداره درس نمی خونه ولی نگران کنکور و یازدهمش هست می خواستم معلم خصوصی بگیرم اما همسرم لج کرده میگه من یه قرون برای این دختر خرج نمی کنم کسی که برای خودش ارزش قائل نیست من باشم آرزو می کنم همه * درساتو بیفتی اون وقته که من هی بشینم بهت بخندم آخرشم میشی خانه دار کلفت تو خونه * شوهر اونوقت اون هی بزنه تو سرت هی بهت دستور بده الان شاید تو توی دلت بهم بخندی و ازم متنفر بشی اما اون موقع من هی بهت می خندم و ازت متنفر بشم بعدش که دعوا تموم شد دخترم توی اتاقش و بود و توی اشکاش داشت غرق می شد منم رفتم بقلش کردم یه ذره هم تقصیر خودش بود ولی واقعا همسرم نباید اینارو می گفت می ترسم دخترم افسرده بشه حالا تو اتاق وقتی تو بغلم بود گفت همه چی باشه ولی نامردا من که شما رو بیشتر از خودم دوست دارم اونوقت منم باهاش اشک ریختم میشه بگید برای خوب شدن حال دلش و درس خون شدنش چی کار کنم دخترم قلبش درد گرفته بود خیلی نگرانش بودم حالا من باید چی کار کنم دخترم دو تا از تار موهاش سفید شده از حرص خوردن و اینکه اگه میشه بگید با عصبی بودن همسرم چی کار کنم