من خودمو گم کردم واقعا نمیدونم چیکار کنم برا هیچ کاری حوصله ندارم از صبح تا شب فقط یه گوشی دسته و حوصله هیچ کاری رو ندارم از درون احساس پوچی میکنم هیچکس درکم نمیکنه احساس میکنم هدفی ندارم احساس میکنم اضافیم فک میکنم هیچکس دوسم نداره از همه چی عقب موندم وقتی رفیقام رو میبینم از درون میشکنم که چرا اونا این همه انرژی دارن و به خودشون رو میرسن و به همه کارشون میرسن ولی من حوصله هیچ کاریو ندارم احساس میکنم خودمو فراموش کردم آدم قبلی که بودم نیستم همه چیم تغییر کرده و این تغییر اصلا خوب نیست احتیاج دارم فقط یکی کمکم کنه یکی بفهمتم یکی بهم یه راه درست نشون بده که از این حال در بیاریم هی میخام ول کنم و بهش فک نکنم نمیشه احساس میکنم دختر قبل نیستم حس میکنم تو بدنم روحی نیست دلم میخاد صبح زود پا شم به همه کارام برسم از ته دل بخندم برا خودم هدف داشته باشم ریسک کنم برا هدفم برسم برنامه ریزی کنم با رفیفام خوش بگذرونم بگم بخندم به همه کارام برسم این حسی که الان دارم و نداشته باشم حس میکنم یه بچه دو ساله که انگار خانوادشو گم کرده شبیه همون دخترم تو یه خیابون خیلی شلوغ از درون مردم احساساتم مرده همه هدفام مرده نمیدونم شاید برا سنمه که اینجور شدم ولی دیگه نمیتونم تحمل کنم دیگه نمیشه مغزم با قلبم بجنگه و آخرش هرشب گریه کنم که چرا مثل مردم عادی نیستم من که هنوز سنی ندارم چرا باید حالم اینجور باشه تا به یکی زنگ نزنم زنگ نمیزنه تا پیام ندم نمیده تا خبر نگیرم نمیگیره از همه چی خستم هرروز برام تکراریه از خواب پا میشم گوشی گوشی گوشی گوشی میزنه به سرم پاشم خودمو درست کنم ولی همه چی خراب میشه تا شش صبح بیدار باز بیدار زندگیم همینجوری داره میره همه روزای قشنگش داره دود میشه همه بهترین روزای عمرم داره خراب میشه فقط بخاطر اینکه خودم گم کردم خود قبلم نیستم به هرکس میگم کمکم کن پشتمو خالی میکنه یا از دردای خودش میگه خسته شدم از اینجور زندگی کردن