دیگه واقعا نمی دونم چی کار کنم حتی،یه بار منو خوب داد زمین که نزدیک بود سرم بخوره به یه چیز تیز اون،سر چیزی که دخترش مقصر بود گاهی اوقات دلم می خواد کاشکی یه مادربزرگ بهتر داشتم هم اذیتم می کنه هم ذهنیت بقیه رو راجب من بد ولی خدا رو شکر دوستام رو نداشتم ببینه چون من عاشق دوستام هستم مثل خواهر هام هستند من خونه * اونها رفتم ولی هیچ وقت نگفتم بیاین خونه * ما چون مادربزرگم با ما زندگی می کنه دیگه بسه چرا انقدر اذیتم میکنی ؟ مسخرم می کنی؟ کوچیکم می کنی؟ چرا همه رو از من روندی؟ بعد بابام میگه چرا همه ازت متنفرند چرا؟ یک بار که با دوستام رفته بودیم بیرون با پدرم برگشتیم بعدش بابام تعجب کرده بود دیده بود کسی هم هست منو دوست داشته باشه