من قبلا یه بار پارسال اینجا پیام نوشتم در رابطه با دوستم
و اتفاق هایی افتاد که مصمم تر باهاش قطع ارتباط کردم
الان هم مشکلم باهاش اصلا این نیست که مثلا با پسرا میگرده چون مادرش هم در جریانه با کیا دوسته، ماهم ۷ سال دوست صمیمی بودیم. اگر امسال هم بود میشد۸سال
ولی مشکلم باهاش اینه که اصلااا اون آدمی نیست که رفیق صمیمی * من بود ، یکم راهش و مدل زندگیش بهم نمیخوره دیگه،من الان ۱۴سالمه و یه تعغیرات ریزی کردم الان برام عادت شده هیچ روزی مثلا بدون کتاب خوندن نگزونم،یا اینکه خلاصه وقتم رو با یه سری فعالیت هایی پر میکنم که باعث شده طرز فکرم تعغیر کنه الان نظرم درمورد خیلی چیزا تعغیر کرده و به اصطلاح فازمون بهم نمیخوره .دوست هم که بلاخره روی آدم تاثیر میزاره مثلا یه چيزی که هست درس خوندنه، اون اصلا تو خیال درس و تلاش و..نیست و خب اگه تاثیر بزاره خوب نیست.
و اینکه یه مدت طولانی همینجور رگباری بهم دروغ میگفت منم میدونستم دروغ میگه ولی هی نمیتونستم بگم حرفم تو گلوم میموند، مدت طولانی یعنی از بهار ۹۹ کم کم شروع شد بعد تا پاییز۹۹به بعد دیگه شدیدا یعنی از سه جمله ای که میگفت یکیش دروغ بود بعد ۹۰درصد هم دروغ هایی که هیچ توجیحی براش نیست که چرا؟ منم الان واقعا بهم برمیخوره دوباره بخوام باهاش دوست باشم هرچند که وقتی قطع رابطه کردیم خیلی ناراحت بودم در اندازه ای شد که حتا یکی دوبار گریم گرفت ولی واقعا بهم برمیخوره دوباره باهاش دوست باشم
البته بهار۱۴۰۰تو واتساپ ازم معذرت خواهی کرد یا دو ماهی یه بار مثلا شده که پیام بده یا بگه دلم برات تنگ شده و منم تو رودروایسی گفتم منم دلم برات تنگ شده ولی اینا همش حرفه همون موقع هم که تعغیر کرده بود از این چرب زبونی میکرد ولی دروغ هاشم میگفت
حالا مشکل اینه ما تو خوزستانیم تو یه شهر کوچیک و الان دهه۸۰به پایین همه واکسینه شدن و از چند روز پیشه که نوجوون ها رو دارن میزنن...
الان این دختره هم که این خبر ها رو شنیده بهم پیام داد و اینا آخرسر گفت که کنار هم بشینیم (تو مدرسه)و تاکید هم کرد که ((مثل قبلا))کنار هم بشینیم...که این یعنی باهمدیگه دوست باشیم!
دروغ چرا،من هنوز گاهی میشه که دلم برای اون موهامون تنگ میشه ولی از اونجایی که دختره خیلی تعغیر کرده یعنی آینده شو داده دست خدا...اینا به کنار از طرف عقاید هم تفاوت داریم و مثل قبلا نیست یعنی تقریبا هیچی مثل قبلا نیست، من اگه بخوام با خودم رو راست باشم حقیقت اینه که دوست دارم باهاش دوست باشم ولی واقعیت اینه که نمیشه و بد میشه
از اون طرف با یکی دیگه الان یکی دوساله صمیمی شدم(به ظاهر صمیمی شدم چون دوست دیگه ای ندارم) عقایدش باز اینم باهام فرق داره البته شاید مشکل از منه چون منم که غیر از اینا رفیق ندارم، عقاید منظورم مذهبی و مدرن بودن نیست چون هیچکدوممون مذهبی نیستیم...
البته این یکی دوستم کلا آدمی که هدف و تلاش کردن براش مهمه ولی از طرفی خیلی میخواد همه چیو بهم تحمیل کنه و خودشو ار من بیشتر میبینه یجوری انگار من بچه * اونم و میخواد از اول تربیتم کنه و این خیییییلی اعصابمو خورد میکنه و متاسفانه بازهم چیزی بهش نمیگم چون نمیتونم مثلا الان اگه بیاد اینو بخونه ببینه من واقعا چی تو دلمه شاخ درمیاره چون باهاش رودروایسی دارم یعنی باهاش راحت نیستم ولی خودش نمیدونه و این یکم سنتی تره یعنی بنظرش کسی که با * پسر دوسته دیگه خییلی خراب و بی بند و بار و...ست پس اگه من با دوست قدیمیم دوست باشم این دیگه با من دوست نیست و منم بدبخت میشم
چرا؟چون گفتم که باهاش راحت نیستم و سعی کردم باهاش راحت باشم و گرم تر بشم برای همین چندتا حرفا پیشش زدم که نباید میگفتم، منه نادون هم فکر کردم اینطوری باهاش راحت تر و صمیمی تر میشم ولی نشدم اییینقدر گاو بودم که استوری عمه مو براش فرستادم که باهم خندیدیم...البته عمه هه واقعا رو اعصابه ولی یه چیزیه این که نباید برا بقیه نشون میدادم،و اینم مورد متوسطشه و هنوز گند دارم...
با دومی رو دروایسی شدید دارم
با اولی هم که گفتم...الان هم مثلا ۲،۳ ماهی یه بار یکی دوتا پیام بهم بدیم درحد سلام خوبی و اینا و یجورایی چون خیلی باهم صمیمی بودیم تا قبل از دبیرستان، دوسش دارم و دوست دارم باهاش دوست باشم ولی درست نیست نمیتونم هم بهش بگم نه نمیخوام و اینا
میدونم طولانیه ببخشید ولی سعی کردم بیشتر چیزا رو بگم که بهتر راهنمایی بشم