سلام
لطفا هرکی که میبینه تا ته بخونه من فشار زیادی روم هست
به نظر تک تکتون نیاز دارم
بارها تو سایت نوشتم کلی نظر دادین و تونستم باهاش یکم کنار بیام ولی این بار فرق داره
ببین قبلا هم نوشتم 20 سالمه پسرم و عاشق دختری هستم که نمیدونم منو بشناسه یا یادش بیاد
الان 5 سال هست از اولین بازی که دیدمش ببین 5 سال تحمل کردم به خودم گفتم که خب الان وقت این کارا نیست و این حس ها زود گذره
ولی نیست مطمعنم
چون 5 ساله که اصلا دیگه هیچ دختری برام مثل اون نیست شاید یه دختر خوشگل ببینم خوشم بیاد ولی من اصلا دیگه حسی به بقیه دخترا ندارم
ومیدونین چیه مثلا میبینم دوستام مثلا از یه دختر خوششون میاد انقدر بهش گیر میدن تابلاخره نمیدونم چی میگن رل و اینا میزنن بعد از چند ماه تمام
من اصلا دختره رو میبینم خشک میشم قدزت تکلم از دست میدم
نمیتونم راه برم و انکار یه لیتر اب جوش رو سر بکشی
از تو میسوزم انکار من رو زمینم و اونو رو ابرها میبینم
داره گریه ام میگیره
کلا 20 بار دقیقه حد 5 دقیقه باهاش رو در رو شدم
میتونستم بیشتر ببینمش ولی نمیتوتم چون اذیت میشم
الان 2 ساله از نزدیک ندیدمش
ولی تو ذهنم عکسش هست
من دارم میرم سربازی وقتی برگردم معلوم نیست
دیگه باشه یا نه
اون الان 20 سالشه اصلا معلوم نیست قصد ازدواج داره یانه
من نمیتونم الان برم خواستگاری تازه که چی همینجوری برم در خونه طرف چی بگم اصلا شرایط ازدواج ندارم
اونم با این سن من میدونم که از دستش میدم
بلاخره نمیتونم بهش برسم میدونین راستش میترسم
ترس از اینکه یه روز دیگه نداشته باشمش
تو این 5 سال اصلا برام مهم نبود که اصلا بدونه من کیم
مهم این بوده برام که من عاشقش هستم
ولی الان برام مهمه
من بعش نمیرسم این جمله رو تکرار میکنم به خاطر اینکه ازش مطمعنم
ولی الان برام مهم شده من میخوام قبل اینکه برم سربازی بهش بگم همه چیو
چون یه چیزی تو قلبم گیر کرده باید بدونه اصلا مهم نیست که منو یه مزاحم بدونه فقط میخوام بهش بگم که راحت شم
میدونین وضعم انقد خرابه که هرشب تا 5 صبح بهش فکر میکنم به اینکه وایسم ازدواج کنه و بعد منتظر وایسم طلاق بگیره و بعدش من بهش برسم
من باید بگم بهش اگه کسی نصیحتی چیزی داره بگه شاید...
هیچی...