من 3ماهه ک نامزدم همسرم خیلی مامان بزرگشو دوست داره و مادر بزرگشم خیلی دخترشو و همسرمو دوست داره این دوست داشتن زیاد باعث دخالت تو زندگیم میشه که تو همه کارها بجای این که نوش یعنی همسرم انجام بده میندازه گردن من
مثلا کاری ک باید همسرم انجام بده هی به من میگه که چون نوشو دوست داره اذیت نشه یا وقتی دخترش که مادر شوهرمه داره کاری انجام میده هی بازور میخواد منو بفرسته که دخترش کاری نکنه من به جاش انجام بدم
مثلا چند روز پیش مادر شوهرم تو حیاط داش ظرف میشست منم با همسرم بیرون بودم گرم بود اومدم حالم بد شد رفتم دراز کشیدم اومد بهم کف تو چرا خوابیدی پاشو برو پایین کمک کن گف من 14 سالگی ازدواج کردم ولی همه کار میکردم کل حرفاش تیکه بود یا مثلا وقتی مادر شوهرم کاریو به همسرم میگه زود اون میندازه گردن من که من باید انجام بدم
منم به همسرم چند بار گفتم هی میگف سنش بالاس توجه نکن ولی نتونستم همسرم به مامانش گف که این جوری شده مامانش با من حرف زد که ناراحت نشو و منظوری نداره ولی من به هرحال دیگه پامو اونجا نمی زارم همسرمم محدود کردم که نره مادرشوهرمم میگف الان عزیز ناراحته نمیای ولی به خاطر نوشه ن من اخلاقم جوریه به اندازه ای کار میکنم که وظیفه نشه فقط لطفه