سلام
بنده 31 سال دارم فرزند چهارم و تک دختر خانواده می باشم متاهل و دارای یک فرزند پسر 2 ساله هستم سال 85 با همسرم ازدواج کردم و در حال حاضر در تهران ساکن هستیم
راستش ما از همون اول هم خیلی مشکل داشتیم ما حدود دو سه ماه با هم دوست بودیم در این مدت همیشه همسرم منو از دانشگاه میرسوند هیچوقت نمیزاشت تنها جایی برم اوایل فکر میکردم چون میخواد با هم باشیم اینجوریه ولی بعدها فهمیدم کاملا در اشتباه بودم تو همون دوران یه بار با یکی از دوستانم قرار بود بریم بیرون منم بهش گفته بودم با دوستم رفتیم بیرون و من متوجه شدم ما رو تعقیب میکنه ولی زود خودش رو قایم کرد من متوجه نشم همون موقع دو تا پسر به دوستم گیر داده بودن من کنار وایساده بودم ولی بعدش از لجش از یه پسر شماره گرفتم ولی هیچوقت باهاش ارتباط نگرفتم ولی شاید باورتون نشه ولی هنوزم که هنوزه میگه اون پسرا با تو بودن چون منو دیده بودی خودتو کشیدی کنار
یک هفته بعد از عقدمون به روابط خانوادگی ما پیله کرد مثلا ما تو خانواده و فامیل با همه دست میدیم من از اول این جوری بزرگ شدم نمیدونستم که ناراحت میشه با پسرعموم که از من کوچکتر هم هست دست دادم کلی دعوا کرد سر اسن موضوع آخرش مادرم مجبور شد به همه بگه کسی با من دست نده . ولی هیچوقت رفتارهاش درست نشد همیشه به من شک داشت به مرور شروع کرد به گیر دادن به لباس پوشیدنم بعد آرایشم و ... هر بر سر یک موضوعی کوتام آمدم دوباره بحث موضوع دیگه رو پیش کشید بهم توهین میکنه تهمت رابطه با اشخاص دیگه میزنه فحش میده حتی اوایل دست بزن هم داشت ولی من به خاطر اینکه هیچوقت از مشکلاتم با خانواده ام حرف نزدم نمیخواستم ناراحت بشن و همه همیشه ظاهر خوشبخت منو دیدن در حالی که در این چند سال هیچوقت احسای رضایت و خوشبختی نداشتم . الان هم دو ساله به همکارام گیر داده میگه باهاشون رابطه داری که به گوشیت زنگ میزنن در حالیکه مجموعه ما یک شرکت خیلی بزرگ و شناخته شده هست و کلا همه با موبایل کارشون رو راه میندازن .
یه مثال دیگه میزنم چند وقت پیش جلسه ای بین مدیران هلدینگ بود برای بررسی مشکلات سیستمی و از اونجایی که من تنها کسی در واحدمون هستم که کل سیستم رو بلدم و مدیدم بابت این چیزا همیشه از من درخواست میکنه همراهش جلسه برم منم اوکی دادم و حتی از ایمیلی که برای هماهنگی جلسه زده بودن پرینت گرفتم به همسرم نشون بدم دوباره نخواد دعوا راه بندازه ولی اون گفت دروغ میگی با کسی قرار داری به راحتی میتونی ایمیل بسازی حق نداری بری من واقعا نمیتونستم آبروم میرفت میگفت همسرم نمیزاره میگفت زنگ بزن بگو شوهرم به من شک داره نمیزاره بیام خلاصه رفتم ولی بعدش به دعوا منجر شد در حالی که وقتی بهش میگم ماشینمو ببر کارواش یا تعمیر میگه خودت برو بهش گفتم چطور حاضری من بین چند تا کارگر که معلوم نیست چه شخصیتی دارن من تنهایی برم ولی بین چند تا مدیر نباشم جوابش این بود جنده بالا شهر داریم و جنده پایین شهر اون مدیرا ماشین زیر پاشون 500 میلیونه ولی کارگر کارواش هیچی نداره تو بهش محل بدی جنده بالا شهر 500 تومن میگیره تو اون ول نمیکنی بیای 50 بگیری واقعا مونده بودم چی باید بهش بگم در واقع این مدل حرف زدن کار همیشیش هست فقط خواستم بدونید تا چه حد وقیح هست
الان با توجه به اینا دیگه واقعا بعد از 12 سال دیگه کشش ندارم خسته شدم میگم بیا طلاق بگیریم میگه طلاقت نمیدم میگه کی پشتته که میخوای از شر م راحت شی واقعا نمیدونم باید با این شرایط چکار کنم ولی دیگه نمیخوام باهاش زندگی کنم ولی نمیدونم چه جوری میتونم طلاق بگیرم .
ببخشید طولانی شد ولی خواستم یه گوشه ای از مشکلات رو توضیح بدم شاید راحتتر بتوانید کمک کنید .