سلام من ۱۸سالمه وهمسرم ۲۳ حدود۶ماهه که عفد کردیم کم کم متوجه بعضی از اخلاقای خانواده همسرم شدم که هم دخالت میکنن هم این که دوست دارن کارهای خونشونو من انجام بدم من به اندازه خودم کار میکنم ولی اینا انتظارای دگ ای دارن من به همسرم گفتم البته سری های اول که مادر بزرگش تیکه مینداخت همسرم گفت عیب نداره سنش بالاس توجه نکن ولی دیدم هی داره بدتر میشه و همش باحرفاش دخالت میکنه همسرم این موضوع به مادرش گف ولی مادرش طرف من رو نگرفت که من الکی حساسم و اون همین جوری حرف میزنه ولی خداروشکر همسرم پشتمه ولی همسرم مادر و مادر بزرگشو خیلی دوس داره ولی خب منم نگران زندگیمم دوست ندارم به خاطر حرفای بقیه خراب شه تاحالا چقد سر همین چیزا با همسرم بحث کردیم اونا فکر میکنن من میخوام بچشونو دور کنم ولی واقعا این طور نیس من نگران زندگیمم ودوس ندارنم سر این چیزا اعصابم خورد شه همسرمو دوس دارم ولی حس خوبی نسبت به خانوادش ندارم از طرفیم دوس ندارم همسرم از من دلگیر شه چون بلاخره اونا خانوادشن یه سری با مامانش بحثمون شد چون ادم بی منطقیه و اصلا منصفانه حرف نمیزنه وبعد این من سعی کردم عادی باشم ولی یه سری خونه مادر بزرگش بوديم اومد و مارو انداخت بیرون و به همسرم گفت وقتی زنت دوس نداره غلط کردید اومدید این جا من اصلا ادم کینه ای نیستم ولی اینارو نمیتونم فراموش کنم کینه شده هم مادر بزرگه و هم مادرشوهرم واقعا اذیت میکنن مثلا مادرشوهرم میگه تو چرا به گوشی پسرم دست میزنی درحالی که همسرم هیچ مشکلی نداره وحتی اثر انگشت من رو گوشیشه نمیدونم باید چیکار کنم اصلا دوست ندارم در ارتباط باشم باهاشون ولی به خاطر همسرم نمیشه راه منطقی چیه واقعا سر این چیزا همش ذهنم درگیره