سلام دوستان
من یه دختر دایی دارم که از بچگیش دوسش داشتم این دوست داشتنش هم روز به روز بیشتر شد که دیگه الان با اطمینان کامل میگم عاشقش شدم اصلا نمی تونم اینده ام رو بدون اون تصور کنم یا اصلا تحمل این رو ندارم که یه روز اون رو با مرد دیگه ای ببینم
داستان از این قراره که پدر و مادرم هم از بچگی میگفتن این دختر رو می خایم برات بگیریم و منم پیشم خوب بود
ولی الان پدر و مادر من با پدر و مادر اون دعوا سنگین شدن و میگن اسمون به زمین بچسبه نمی زاریم این دختر رو بگیری
منم بدون اجازه پدر و مادرم رفتم خونه داییم پیش پدر و مادرش
داییم خیلی همیشه دوسم داشته و یه بار که خیلی کوچیک بودیم میگفت دختر داییت رو نمی خوای
خلاصه ما با حرف های دو پهلو منظور رسوندم که دخترتون رو دوست دارم
زنداییم با داییم 16سال اختلاف سنی دارن و قبل ازدواج هم رو نمیشناختن
اختلاف سنی من و دختر داییم هم 11ساله
البته من به پدر مادرش هم گفتم این حرف ها رو می خواستم ۴سال دیگه بگم این بحث ها که پیش اومد دیگه مجبور شدم بگم چون میترسم دختر داییم رو از دست بدم
در ضمن من و دختر داییم همیشه با هم خیلی صمیمی بودیم و هستیم و تقریبا همه علایقمون مثل همه و از همه چیز بالاتر اخلاقش خیلی خوبه
سرتون رو درد نیارم مادرش گفت من خودم به خاطر اختلاف سنی خیلی ازیت شدم داییم هم همینو گفت
گفت نه به خاطر این دعوا ها اینا رو میگم نه برو دختری پیدا کن که خیلی اختلاف سنی نداشته باشید و این حرفا
بهش پیام های خودم و دختر داییم رو نشون دارم پ چند تا عکس که بهش ثابت شد دخترش هم به من علاقه داره
خلاصه اون موقع کمی کوتاه اومد گفت ۴سال دیگه اگه اومدی هر چی دخترم گفت
ولی پدر مادرم خیلی مخالفن اصلا هم نمی تونم فراموشش کنم
باید چه کار کنم؟