سلام من مامانم هر روز دعوامون میش۶ یعنی یع دوستی پیدا کرده قوم مون هم هست ولی ادم درستی نیست اصلا خوشمنمیاد ازش از وقتی با اون دوست شد یه دیقه گوشزو زمین نمیزاره همش بهداون پیام نمیده به کسای دیگه پیام میده ولی در کل همش با من دعوا داره من واقعا خسته شدم دیگه تحمل ندارم یه نفرین هایی منو میکنه که نگو خیلی حالم بد نیشه کلی گریه میکنم یجوری بعضی وقتا بهم گفته گریه نکردم خیلی حالم بده الانم یه چی میگه اشکام میریزن حالم داغونههاصلا دوسم نداره بار ها هم اومدم باهاش صحبت کنم ولی باز دعوا راه میندازه و با من دعوا داره نحق به من نمیده نمیزاره بهش بگم مشگلمونو در مورد گوشیش میگمش دعوا مبکنه یبار بش گفتم معلومه ددنیای مجازی از من واجب تره دعوا راه انداخت و گفت اره و ابجیمو خیلی دوس داره از منم متنفره مثلا یبار ابجیم گف منو زده یعنی من نزدمشا ولی اونم بار کرد و ا من دعوا ورد و چندین بار دیگهداون دروغ میگه و الکی گریه میکنه و اونم باور میکنه به من حق نمیده چندین بار بابام گف که من تقصیر ندارم بابام طرف حق رو داره تنها امیدم بابام بود که دیگا اونم بهدمن حق نمیده دیووونه شدم مامانم وقتی حرف میزنم به من گوش نمیده یا تو گوشیشه یا به همون کارش هر چی باسه ادامه میده قبلا حداقال گوش میداد به من از وقتی با اون بنده خدا زنه دوست شد دیا منو کلا فراموش کرده وقتی یع حرفی میزنه من تا چندین روز بهش فکر میکنم ولی اون یادش میره و خیال اسوده به زندگیش ادامه میده نمیگم اون ناراحتی و غم غصه نداره ولی هر چیم باشه سر من خالی میکنه هر کاریم میگه من براش انجام میدم ولی یه کاری باشه در توانم نباشه نتونم میگه تو هیچوقت هیچکار نمیکنی و چشم هم تا حالا به من نگفتی در حالی من همیشه حرفشو گوش میکنم همش منت کار هاشو میزاره مثلا میگه ما به ت لباس گیخریم ما وقتی بچه بودیم برات اسباب بازی خریدزم من برات غذا میدماخلاقش خیلی عاقلانه نیست و مثل بچه ها رفتار مزکنه من خیلی خستم فقط و فقط ارزوری مرگ دارم خونمون دو طبقس اگه از دو طبقه بپریم میمیرم ؟؟منو هیچکس درک نمیکنه یدونه خاله هم دارم میخاستم باهاش صحبت کنم ولی با درک نیست و طرف مامانمه و منم روم نمیشه و من واقعا مامانمو دوس دارم ولی انگار اون ازم متنفره