سلام
مشکل من کاملا متفاوته
یه دختر مذهبی هستم و ۱۴ سالمه
زندگی عجیبی دارم
همه چیز زیادی برام خوبه
ولی میترسم
توی همه زمینه ها استعداد فراااااوون دارم
درسم عالیه، به صورت کاملا حرفه ای در همه زمینه ها ورزش حرفه ای کار میکنم و تمام ورزش ها بجز ورزش های رزمی رو امتحان کردم و توی همه مقام اوردم و استایلم برای تمام ورزش ها عالیه ، نقاشیم بی نظیره خیلی حرفه ای و طبیعی میکشم ، توی شیرینی پزی مهارت دارم ، توی ارتباط برقرار کردن طوری که همه جذبم میشن و میخوان باهام صحبت کنن
توی ورزش همه میخوان باهام یار بشن
نویسندگی میکنم و معلم هام از آثارم مبهوت میشن
شرایط خونوادم عالیه هم از لحاظ مالی و هم من تا الان دعوای مامان بابام رو ندیدم
از لحاظ مذهبی هم عالی هستیم
تا الان متأسفانه دوبار از سر بچگی عاشق شدم
ولی الان درگیر یه احساس کاملا منطقی هستم و مادرم و برادر ۱۹ سالم مطلع هستن
رابطم با خدا خیلی خوبه توی زندگیم به آدمای زیادی کمک کردم
همیشه این احساس رو دارم که امام زمان هوامو داره
و تنها مشکلی که الان توی زندگیم دارم سردرگمی نسبت به احساسی که دارمه
میدونم که باتوجه به سنم این احساس چطوریه بجز این بار دوبار دیگه درسته از سر بچگی ولی تجربش کردم
میدونم اوضاع از چه قراره
ولی من با شرایط مناسب برای آیندم اون فرد رو انتخاب کردم مشکلم اینه که فکر نمیکنم ایشون عاشق من باشن
به اصرار خواهرشون قراره جای دیگه برن خاستگاری
و مشکل من اینه که بجز این احساس یک طرفه و دردی که از کوچک بودنم و هیچ بودنم در این دنیای بی انتها هیچ مشکل دیگه ای ندارم
از این میترسم
مامانم میگن گاهی اوقات خدا با نعمت های زیاد یک فرد رو آزمایش میکنه
امتحان زندگی من چیه؟
یه سردرگمی برای عشق کوچیک نمیتونه امتحان زندگی من باشه
میدونم که هنوز زوده ولی نگرانم
از اینکه همه چیز زیادی خوبه میترسم
قطعا تا الان از بچگی بالا و پایین داشتم ولی الان زندگی عالی ولی یکنواختی دارم که این رو هم میدونم که برای تمام انسان ها همینجوریه بعد یه مدت تکراری و یکنواخت میشه
بردارم روانشناسی میخونه و در مورد این مباحث زیاد حرف میزنیم
این رو هم بگم که من از اون زمان گذشتم که همش از خودم ایراد میگرفتم و همش درگیر ظواهر بودم
خیلی با اعتماد به نفسم
برنامه ریزی دارم ولی هدف خاصی برلی آیندم ندارم
زندگیم خیلی عجیبه