سلام من دختری ۲۴ساله هستم،یه مشکلی که چندماهه تو زندگیم دارم،اینه که رابطه م با مادرم دیگه مثل قبل نیست وازین بابت خیلی دارم عذاب میکشم،مادرم باازدواجم موافق نبود به دلیل اینکه چون همسرم از اقوام بابام هستن و مامانم دل خوشی ازش نداره چون از اون روستاست همیشه فکر میکنه زندگی من مث زندگی خودش میشه.بااینکه هزاربار فهمیده من مث خودش نیستم و شوهرمم نباید مقایسه کنه باپدرم.حالا بیشتر اوقات بحث میکنیم و همیشه من فکر میکنم به خاطر این قضیه راضی نبودنشه،چون توعصبانیت حرفای ناراحت کننده ای بهمزده.میگه تو رو از من دزدیدن.ازلحاظ روحی فکر میکنم یه کم همیشه ناراحته واقعا نگرانش هستم.چیکارمیتونم بکنم.بیشتر بهم از قبل گیر میده.سفر میخوان برن من نمیخوام باهاشون برم،وبخاطر این همش باهام بحث میکنه،میدونم کاردرست رفتن باهاشونه میدونم اشتباه میکنم ولی خب واقعا دلم نمیخواد از رو اجبار برم،اصلا دوست دارم بیشتر وقتمو باهمسرم بگذرونم،ضمن اینکه ماعقدیم و یه سری قواعد خاصی داریم به خاطر این شرایط مراعات میکنیم و هفته شاید یکی دوشب فثط باهم باشیم.دعامیکنم زودتر برم سرخونه زندگیم که شاید این وضعیت بد روحی بامادرم تموم شه.بابامم همیشه میگه شماباهم جنگ دارید همیشه.چراباید منی که به مادرم خیلی نزدیک بودم اینجوری باشیم؟!هم دلم میخواد باهاش باشم هم نه.وقتی کنارشم آخرش حتما بحث هست بیشتر اوقات.لطفاراهنماییم کنید.خیلی سخته برام.