سلام خوبین
من اسمم آنیسا هست یه دختر ۱۷ ساله
من با مادرم بسیار دعوا میکنم حتی این کار چند بازی هست ک به صورت روزانه شده دیگه
من واقعا تحمل ندارم ؛ از خفت و خواری بدم میاد
ماجرا از این قراره ک من ۳.۵ سال قبل با یه ادم بدی اشنا شدم و کلا از اون ادم ک پسر بود خوشم اومده بود . به اتفاق خانواده رفته بودیم تهران و این ادم رو اونجا دیدم و ازش خوشم اومد و آیدی پیجمو گذاشتم رو میز به طور نامحسوس و این فرد برداشت و اینا باهم حرف زدیم و حدودا ۶ ماه بعدش مامانم فهمید با ایشون در ارتباطم و بعدش برای اولین بار حرف دلمو به مامانم زدم . گفتم ک این پسرو دوس دارم و گذاشتن با ایشون حرف بزنم ؛ من انقدر احمق و بچه و دیونه بودم ک با ایشون نقشه * فرار اینا کشیده بودم . بعد ها فهمیدم ک این اقا پسر فقط برای رفع هوس و پول بابای من باهامه و اینا باهاشون بهم زدم . ولی به مادرم چیزی نگفتم . بعد ها پرسید ک پسره چیشد گفتم تموم شده رابطمون .
بین این ماجرا من شدیدا ذهنم درگیر مسايل جنسی شده بود به طوری ک س*کس چت مجازی میکردم و مادرم یه روز فهمیدن و اینا رفتیم پیش مشاور و فک کردن من از بدن خودم عکس اینا عکس منتشر میکنم ولی اینطوری نبود و من فقط دنبال شناختن خودم و کنجکاویم بودم .
الان حدودا یک الی یک و نیم سالی از این موضوع میگذره . من این کارهارو از روی بچگی و کنجکاوی انجام داده بودم اما الان مادرم فک میکنه من واقعا آدم فاسدی شدم و از این حرفا .
الان مادرم هرچی میشه یا منو یاد اون اشتباهات میندازه یا اون اشتباهات رو میکوبن تو سر من .
من عوض شدم دیگه دنبال این چیزا نیستم فقط دلم آرامش میخاد ؛ میخام با فکر آروم درس بخونم و به هدفم برسم .
الان مادرم دیگه اجازه * هیچ کاری بهم نمیده ؛ من ۱۷ سالمه و همکلاسی هام و اینا همشون به خودشون میرسن و کلا همشون خب دخترن . تو این سن بعضیا سیبیلاشونو زدن و حتی بعضی ها ابرو هم برداشتن و موهای دستشون رو میزنن اما مامان من میگه اگه بهت اجازه بدم سیبیلاتو بزنی تو تا تزریق ژل و بوتاکس صورت هم ادامه میدی و من دختر بدکاره بزرگ نمیکنم واسه جامعه . والا همکلاسیام مسخرم میکنن . منم دلم میخاد مثل دخترای دیگه باشم مثل همسطح های خودم اما مامانم نمیگذارد.
الان من یک هدف دارم اونم قبولی تو دانشگاه تهرانه میخام از این زندگی فرار کنم چون من حق انجام هیچ کاری رو ندارم حتی آزادی هم ندارم . من واقعا افسرده شدم .
من دلم میخاهد بتوانم با مادرم صحبت کنم و درد و دل باهاش بکنم ولی اون همیشه دنبال اینکه ک منو با حرفاش قانع کنه .
میگه زمان ما اینطوری بود تو هم باید اینطوری باشی .
قبول دارم مادرم به من اعتماد ندارد ولی من دیگه عوض شدم و توی قفس ماندن برایم سخت است . من آزادی ندارم .
دلم نمیخاد یک دختر جلف باشم اما چی میشه منم مثل هم سطح هام باشم ؟؟؟!
لطفا بهم کمک کنین ؛ واقعا دیگه تحمل ندارم خیلی توی فشارم . واقعا تحمل این همه فشار برایم زجر آور است .
یک راه حل بگین لطفا.