سلام وقتتون بخیر.
من دخترم. و اینطوری بگم که خیلی خیلی افسرده و داغون شدمه. علائم افسردگی رو اصصصلا ندارمولی احساس میکنم از درون خیلی داغونم، همش بخاطر علاقه ام به پسری هست.من یک سال و نیمه عاشق پسر همسایمون شدمه. ولی نمیتونم بهش بگم. چون اونقدر بهش اهمیت میدم که میترسم با گفتنم بهش دیگه حتی فکر نکنه به من. داغونم، داغون. نه اون میاد بهم بگه. سرطان تو این دنیا. چرا انقدر دنیا برامن سیاهه؟ چرا یکی از ارزوهام براورده نمیشه؟چرا؟ چرا دنیا به من رو نمیکنه؟دیگه نمیتونم بخندم،دیگه نمیتونم از بودن با دوستام لذن ببرم، تو خوشیا نمیتونم خوشحال واقعی باشم فقط وانمود میکنم. چون باخودم میگم تا وقتی اون رو ندارم خوشی وجود نداره، اخه چرا چرا چرا . پسر همسایه ای که یه دیوار فاصله بینمون هست باید انقد رسیدن بهش سخت باشه. میشینم باخودم میگم یادته قبلا میگفتی رسیدن به سلبریتی ها اگر کسی دوستشون داشته باشه غیر ممکنه(خودم علاقه نداشتم هیچ وقت ، دوستام داشتن) پس حالا چی میگی بدبخت که نتونستی حتی به پسر همسایتونم برسی و رسیدن به پسر همسایه هم انقد برات یه رویا و یه ارزوعه، مثلااونقد حالم بده که دوست ندارم صبح از خواب پاشم، دوست ندارم زندگی کنم. یک هفته برام اندازه یک سال طول میکشه.هیچ کسی ام نمیدونه دردمو. مثلا مامانم چون نمیدونه دردم چیه و نمیدونه من علاقه مند شدمه همش بهم میگه چته که افسرده ای . توکه هیچ مشکلی تو زندگیت نیست. از درد بی دردی اینحوری شدیه، ولی غافل از اینکه من پر دردم. یبار مامان این پسره تو کوچه باهام حرف میزد بهم گفت خیلی لاغر شدیه . میخواستم بهش بگم از عشق پسرتو انقد لاغر شدمه. 5کیلو کم کردم...
این نفسها دیگه اضافیه . دیگه دنیا برام سیاه شد رفت،،،
میشه یکم کمکم کنید،،،