٢ سال با پسري دوستم كه از نظر رفتاري مورد پسنده جفتمونه اخلاقمون
اما از نظر فرهنگه خانوادگي تفاوت داريم و اين شده معضله زندگيه من
خانواده ايشون خانواده سنتي و محجبه اي هستن اما خانواده من بي حجاب هستن البته نه خارج از عرف فقط حجاب ندارن و عروسيا لباس شب ميپوشن
خود طرفم هم امروزي ميگرده و حتي مشروبم مثرف ميكنه مهموني ميره سفر دسته جمعي ميره
اما حالا كه به ازدواج داره ميكشه ميگه نميتونم با خجاب تو كنار بيام تو مانتو جلو باز ميپوشي شالت از سرت ميوفته راحتي با همه ميخندي صحبت ميكني
ميگه اگر حجاب داشتي من بدونه برگشت زودتر از اينا با تو اددواج ميكردم اما اينو نميتونم هضم كنم مثه خوره تو جونمه
هرچيم حرف ميزنم اصلا تاثيري نداره
نميدونم چيكار كنم از به طرف علاقم و تايمي كه باهم گذرونديم از طرفيم من اگر روسري سرم كنم محجبه شم يا چادر دچار افسردگي شديد ميشم و هروزم ميشه گريه
از نظر تحصيلاتي جفتمون فوق ليسانس داريم البته اون دانشگاهش سراسري بوده و الان تو سركت نفته و منم مدير بازرگانيه شركتمونم
وضع ماليه من از خودم خونه و ماشين دارم اونم داره
ولي اون از من بهتره ماليش البته جفتمون خودمون بدست اورديم چون از بچگي كار كرديم
بدونه چشم داشت به ماله پدرامون
من از اول همينجور بودم و ايشون دوستمون بود كه بعد از دوسال بهم پيشنهاد داد باهم دوست سديم خيلي بهم اعتماد داريم و همو دوس داريم
نميدونم چيكار كنم از طرفيم خانوادش با من مشكل ندارم من مشكلم طرز فكرشه