سلام
من الان 27 سالم هست و تو سن 23 سالگی ازدواج کردم با کسی که عاشقش بودم رابطمون خیلی خوب بوده و هست اون موقع شغل انلاین خودمو ایجاد کردم خیلی موفق شدم خونه خریدم و ...
سال 98 انتهای معافیت تحیصیلی من بود و اگر نمی رفتم غیبت میخوردم و چون کسری داشتم نمیشد غیبت داشته باشم از اونور شغلی که از سال 92 شروع کرده بودم باید ماه ها ول میکردم و باعث میشد که خراب بشه
مجبورا رفتم خدمت تو عالم متاهلی و البته دلم خوش بود بعد دوماه آموزشی فقط تا ظهر میرم که بعد آموزش فهمیدم این خبرا نیست قشنگ باید پست بدم و شب اونجا باشم زنمم توی خونه
و خب ما خیلی به هم وابسته هستیم و فشار دوری از یه ور و اینکه کرم در حال خراب شدنه از یه ور و خب خراب هم شد رتبه * بالای سئو کلی زحمت خرج همش دود شد
از اون ور کرونا اومد از اونوردلار شدیدا رفت بالا نمه امیدی که داشتم با تبلیغ و .. میتونم سایتمو نجات بدم از بین رفت حتی پول تمدید هاستشم نداشتم اونم کاری که ماهی بالای 10 میلیون بهم میداد مجبور به پول گرفتن از والدین برای مشکلات شدم
شدیدا افسرده شدم حین خدمت و البته فرمانده ها کم نذاشتن تو اذیت و ازار روانی و بین یه متاهل و مجرد هیچ فرقی نبود پنیک اتک داشتم و داشتم حال خیلی بدی رو میگذروندم
و فکر اینکه چرا باید همچین کاری بکنیم مثلا حضور من اینجا جز بیهودگی چی داره چرا همچین ظلمی هست و هیچجوره کنار نمیومدم با سربازی
با کسری هایی که گرفم کلا 9 ماه خدمت کردم و تموم کردم کل سرمایمو گذاشتم تو بورس با قرض و طلای همسرم که تا خودمو کارمو سروسامون بدم کمک خرجی داشته باشم و تا من خدمتم تموم شد که برسم سر بورس اونم شروع به سقوط کرد سود که هیچ سرمایه رفت
اضطراب افسردگی نذاشت اصلا کار کنم فقط باید روزمو میگذروندم که صرفا شب بشه با خودم مبارزه میکردم و میکنم
پارسال همین موقع دوباره تلاش کردم کارمو درست کنم کلی تلاش کردم ولی به کرونا مبتلا شدم حدود 20 روز کشید تا خوب بشم و البته شدید نبود ولی از نظر روانی باعث شد دوباره شدیدا افسردگی بیاد بهم و انگار دوباره رفتم سربازی و از اون موقع تا خود امروز نتونستم خودمو جفت و جور کنم و تلاش کنم
خرداد دوباره پنیک شدم و 6 ماه فلوکستین خوردم وی تاثیری نداشت که کلا پاشم کارمو بکنم و دارم قطع میکنم ولبان دارم میخورم ولی تاثیری نمیبینم و کلی اضطراب دارم
از خرداد ماه هم متوجه شدیم خانومم حامله شده بصورت ناخواسته و با کلی استرس شدید تصمیم گرفتیم نگه داریم جم جور کردیم خودمونو و الان کم مونده متولد بشه
براشم خیلی خوشحالیم
و خب نه موقع سربازی نه الان نه دوستی رفیقی دارم نه کسی که بتونم باهاش درددل کنم
خانومم بخاطر حساسیتش اگه باهاش میشستم بحرفم بیشتر ناارحت دپرس میشد و نمیشه با اون حرف بزنم
بعضی وقتا حس میکنم اگه از اول یکی بود که باهاش درددل کنم اینهمه دردو تنهایی نمیکشیدم و وضعم این نبود
الان نمیدونم چیکار کنم که بتونم دوباره ادم سابق بشم
وضع کشور که امیدی توش نیست وضع مالی خودم ، کارم که چیزی نیس همین الان شروع کنم پول بیاد اضطراب هایی که از همه چی برام ایجاد شده آدم ضعیفی شدم پولی نیس که برم مشاور
رفتم مال بهداشت که بیشتر تخریبم کرد تا کمک
شانسی درددل سرچ کردم اومدم اینجا
گفتم شاید به چند نفر بگم خوب شم