سلام من دختری 14 ساله هستم که تقریبا 2 سالی میشه با 4 نفر از همکلاسی هام دوستیه نزدیکی داشتم و خیلی به هم وابسته بودیمو هستیم. یه سری اتفاقات تو دوران مدرسه افتاده بود که باعث شد دوستام جلوی مامانو بابام بد دیده شن.الان که بیشتر از یه ماهه مدرسه تموم شده و مامانو بابام منو کلا از دوستام جدا کردن بردنم مدرسه * دیگه هر روز و شب گریه میکنم همش بهم فشار میارن درس بخون درس بخون اما اصلا حس و حال هیچی رو ندارم دوستم به خاطره این جدایی ناراحتی قلبی شدید گرفته همه * این چیزا رو به مامانم گفتمو خواستم باهاش همدردی کنم.در واقع نامه نوشتم چون هیچ صمیمیتی با خونوادم ندارمو باهاشون راحت نیستم اما مامانم اصلا اهمیت نداد حتی وقتی بهش گفتم وقتی تو مدرسه تنهاییم به اوج رسید خودمو میکشم اصلا شوخی هم ندارم بیخیال بود. از طرفی هم به خاطره چند تا اشتباه اومد با کمربند کتکم زد حتی خواست اول لباسمو هم در بیاره اما نذاشتم بابام میگفت شناسنامتو اتیش میزنمو زندونیت میکنمو از این حرفا حتی مامانم یه شب بهم گفت دوس دارم سرتو اینقد بکوبم دیوار تا بمیری همه این زخم زبونا و اسیبای جنسی به خاطره یه سری اشتباهاتی هسته که تو هم سن و سالای من زیاد پیش میاد.دیگه دوستامم ازم گرفتن خودشونم اصلا بهم اهمیت نمیدن خیلی دوس دارم بمیرم راحت شم از این تنهاییو محدودیت.ممنون میشم اگه کمکم کنین