من 19 سالمه...
نمیدونم چرا کسی حرفم احساساتم و نمیفهمه...
همش مجبورم تو خودم بریزم تا حرف میزنم اولین چیزی که از اطرافیان میشنوم اینه "این طور نیست" "اشتباه میکنی" "نباید فکرت اینجوری باشه.
خسته ام برای رهایی از فکرای مزاحم و آینده ای که معلوم نیست چی میشه بارها به نبودن فکر کردم ولی نمیشه.
دوساله برای یه هدف تلاش بی وقفه میکنم ولی هیچی نسیبم نشد هدفی که برای خیلی از اطرافیانم قابل دسترسی بوده برای من یه کابوس دست نیافتنی شده .
عذاب وجدان بدی دارم نمیدونم کی مقصره ؟ من . خانواده . دوستام. خدا؟
نه راه پس دارم نه پیش .
مگه من چی کار باید میکردم که نکردم