سلام.مامانم گوشی بابامو همیشه چک میکنه.۲ هفته پیش داشت تماسای ضبط شدشو چک میکرد که متوجه شد داره درمورد قرار گذاشتن با زنای فاحشه با همکارش حرف میزنه.۲۵ ساله که پدر و مادرم با هم ازدواج کردن و بابام اینقد مامانمو دوست داشته که هروز براش گریه میکرده و خیلی سخت بهش رسیده.همیشه هم بابام به ادمای اینجوری بد و بیراه میگه و * بار که خالم به همسرش شک کرده بود بابام حسابی عصبانی بود و میگفت دوست داره شوهر خالمو بکشه که رفته دنبال زنای دیگه.همیشه هم میگه از مردای اینجوری بیزارم و واقعا ما تا حالا چیزی ازش ندیده بودیم و اصلا به زنا توجه نمیکرد به هیچ عنوان طوری که تو فامیل واقعا نمونه بود و همه به مامانم میگفتن خوشبحالت که همچین شوهری داری.بابام دوتا همکار داره که کارشون همینه که همش دنبال زنای فاحشه باشن حتی به بابام یاد دادن که کجاهای شهر اینجور زنا بیشترن.بابام همیشه ابراز تنفر میکرد ازشون و به ما میگفت این دوتا ادمای خیلی بدین و بیزارم ازشون .مامانم میگفت از حرفاش تو گوشی که شنیدم معلوم بوده خیلی جدی هست و واقعا میخواد اینکار رو بکنه و اصلا انگار دفعه اولش نیست.ما دقیقا تا ۲۶ ساعت چیزی ب بابام نگفتیم و تو این مدت اینقد گریه و زاری کردیم و نخوابیدیم که نمیتونستیم چشمامونو باز کنیم.بعد ۲۶ ساعت مامانم این موضوع رو به بابام گفت و بابام کلی قسم خورد و دست گذاشت رو قران که این کار رو نکرده ینی مامانم اینا رو به من گفت و به مامانم گفته بود من الکی این حرفا رو ب همکارم میزدم که دست از سرم برداره و فک کنه من دارم واسه خودم و اون دنبال زنا میگردم تو شهر.(تو گوشی بابام به همکارش گفته بود که من اومدم دنبالش پیداش نکردم و بعد فلان جا رفتم زنه نبوده و اونم گفته بود پیداش کن و بابام گفته بود باشه پیدا میکنم و این حرفاو در اخر بابام گفته بود پیدا نکردم). خلاصه این که از اون موقع چند بار مامانم از بابام سوال کرده درباره این موضوع و بابام قسم خورده که پاکِ و هیچکاری نکرده.راستشو بخواین من از بابام مطمئنم چون هیچوقت گوشیشو پنهان نکرده و هیچ تلفن مشکوکی نداشته و همیشه گوشیش دست مامانم بوده و چک میکرده مامانم و با شناختی که من دارم واقعا پدرم نباید همچین ادمی باشه به جز اون روز که مامانم اون حرفا رو شنیده هیچی ندیدیم ازش و همیشه تو خونه به مامانم ابراز علاقه میکرده و میکنه و مامانم چیزی براش کم نذاشته حالا نمیدونم این حرفاشو باید قبول کنیم یا نه.البته مامانم بهش گفته بچه ها از هیچی خبر ندارن.راستش من الان از ازدواج میترسم با توجه به این مسئله که پیش اومده .وحشت میکنم تا یک نفر میاد خواستگاری.چیکا کنیم باید؟نسبت به همه مردا بدبین شدم.نمیدونم باید باور کنیم حرفای بابامو یا نه؟ از طرفی خیلی نگران مامانم هستم .میخوام اعتمادش برگرده به بابام.ببخشید طولانی شد شرمنده