سلام.تصمیم ب جدایی گرفتم.یکساله متارکه کردم.فرزند۸ساله پسر دارم.مشکلاتم زیاده نمیتونم ۱۲ سال زنگیم روبگم.ولی یکبار خیانت همسر اونم باوجود ورشکست شدنش که باز هم ورشکست شدنش بخاطر زحمت و بدبیاری نبود بخاطر عدم مدیریت کار..و هر هفته پنجشنبه تا شنبه بمن دروغ میگفت که میره خارج ازشهر کارآژانس و در بدتریت شرایط خرجی بمن نمیداد و بعد ازیکسال فهمیدم با یه خانم بچه دار مطلقه رابطه داره و باهم خارج شهر اکیپی از دوستاشون میرفتن و من بخشیدمش بخاطر خودش و زندگیمون نه بخاطر بچه کلا دروغ زیاد بمن گفت سر خیانتش .بعد ازون یکی از بستگان از شهر دیگه اومد خونمون برای کار و سه ماه موندگار شد و بعضی وقتا میرفت شهرشون پیش زن و بچه و برمیگشت خونمون و قتی فهمیدم در مغازه دوست شوهرم اون مرد مشروب میخوره خیلی عادی به همسرم گفتم اون آقا مهمان توست و باید مطابق قوانین تو رفتار ونه متاسفانه شوهرم گفت بتوچه بمن چه.و گفت من ک نمیخورم اعتقادم اینه ک محل کسب و کار حرمت داره و نباید مشروب خورد گذشت و تو خونه هم میخوردم هفته ای دو یا سه بار بعد یکبار بمن اصرار کرد ک بیا بشین بامون بخور من ک گفتم نه گفت داری فاز منفی میدی بیا دیگه و...خودشم در مغازه خورد یکبار عرق خوردن و مست اومدن خونه و من فقط یش گفتم خیلی پستی ولی اون خودشو گرفت و من رو تنها گذاشت تو اون حالت و رفت حمام و من شب بچم روبغل کردم و درب اتاق رو قفل کردم و خابیدم...حالا طلاقم نمیده یکساله خونه پدرم هستم..بماند که خیلی بیشتر ازین هاست و خانوادشم چون راضی نبودن از اول تیشه به ریسه زندگیمون خیلی زدن...حالا حالم بده همش میگم نکنه اشتباه کردن درصورتیکه مشاور بم گفت بهترین تصمیم روگرفتی ولی حالم بده خیلی...همش گریه میکنم و فکرایی بسرم میزنه که خودم رو راحت کنم ولی بازپشیمون میشم ولی یکدفعه دوباره حالم و فکرم خراب میشه خیلی تنهام مادر م ندارم..پدرم هم دوست ندارم