با * بنده خدایی تو فامیل چند سال قهر بودیم الان اشتی کردیم ، ولی خب به هر حال مامانم همش میگه ابرومونو جلو اینا نبر و اینا ، مادر بزرگم فوت کرده بود همه رفتیم مراسم حالا به هر دلیلی لبه چادر من کثیف شد خالمم داشت میشست ، نمیدونم‌چیشد یهو بابام گفت این وادر کیه اها فلانیه(اسم من) اصلااا بدون استثنا هر چادری لبش کثیفه مال فلانیه ،خلاصه ابرومو جلو اونا برد ، با خاک یکسانم کرد ، قبلشم همش میگفت چرا لباست اینجوریه چرا روسریت انقدر جلوئه چرا این چرا اون . (خونه خالمم بودیم من ماسک رو در نیاورده بودم ماسکم هم تمیز بود (کلا خوشم نمیومد ماسکم رو در بیارم حس خوبی نداشتم )بعید دوساعت دعوام کرده که چرا ماسکو در نیاوردی ، گفتم بابا خالهه امهه صمیمی ایم . بعدشم مگه ادم کشتم؟) ، منم باز قبلش جلو جمع با خنده گفتم احتمالا اون موقع که چادرو خریدم زنه * سایز بزرگتر داده چون من چادرمو پوشیدم اصلا به زمین نمیخورد ، کسیم اصلا دقت نمیکرد به چادر من تو اون وضعیت . من وقتی بابام اینو گفت خیلی بهم برخورد نزدیک بود گریم بگیره همونجابهش گفتم چیه چرا امروز انقدر بهم گیر میدی مسخرم میکنی ؟ چیکار کردم مگه؟ بعد از اینجا اقا زورش گرفته رفته به ماامنم گفته فلانی ابروتو برد و اینجوری داد زد و فلان ، همونجا قبلش به مامانم گفتم بابا اینجوری بهت میاد میگه ولی خودش اومد منو تحقیر کرد . ولی انگار مامانمم از خداش بود ، بابام گوه خوریش گل کرده رفته به مامانم میگه که دیگه مسئولیت این با من و این بد تربیت شده و فلان ، خدا لعنتش کنه خدا لعنتش کنه ، دیگه نمیزاره کلاسامو برم . ابروم جلو رفیقام رفت بس که گفتم مامان بابام نمیزارن بیام موکب . هیچ جا نمیزارن برم ، همش بهم میگن ریا کار. بابای من مسئولیت منو بخواد دست بگیره به گند میکشتم ، تنها هدفش اینه که حجابو از سرم در اره ، مامانمم چادری بود بخاطر این حیوون نجس چادرشو در اورد ، حالم ازش بهم میخوره منو مثل حیوون خونگی میدونه 14 سال اصلا منو نمیدید ، رفته بود مدرسه ام‌زنگ زده بود به مامانم مه فلانی کلاس چندمه!! خدایی کدوم پدر نمیدونه بچه ش کلاس چندمه؟؟
فقط تورو خدا * مشت کثافت نریزن دم از دلسوزی و نگرانی پدر مادر بزنن
