طولانیه ولی برا کمک به یه انسان که جای دیگه برا مطرح کردن مشکلش نداره بخونین لطفا ،
سلام و عرض ادب،بنده خانم هستم و به مدت ۴ماه هست که عروسی کردم و خانه خودم هستم،واقعیتش اینه که از همون اول نامزدی تا به حال مادرهمسرم که ناگفته نماند چندین سال قبل بیماری افسردگی داشتن و حالا درمان شده است با من یه جورایی مشکل داشت و به همه چیزم از جمله لباس پوشیدن و...بسیار بسیار کنایه میزد و نصیحت میکرد .کم کم این مشکل شدید تر شد تاجایی که من نتونستم تحمل کنم و اعتراض و گله کردم و همین باعث شد توی دوره عقد حدود دوماه شوهرم از من ناراحت و دلگیر بود که چرا گله کردم و تا مرز جدایی پیش رفتیم ولی به دلیل علاقه مانع شدیم،استدلال ایشون این هست که مادرم مریضه و اگر توهم جای اون بودی و افسردگی و این مشکلاتو تحمل میکردی شاید حتی از الانِ مادرم بدتر میشدی،در نهایت سعی کردم خودمو بیخیال جلوه بدم و کم محلی کنم یکم ،حالا که عروسی گرفتیمو سرخانه زندگی خودم هستم در این ۴ماه هیچ مشکلی نبود تا اینکه چن روز پیش توی یه سفر تفریحی دو سه روزه برادر شوهرم یه چیزی گفت و من ناراحت شدم یکم این خانم برگشت به برادرشوهرم که از شوهرم بزرگ تره ولی هنوز مجرد هست گفت حواست باشه شوخی نکن جلوی اینو اون چون شوخی هارو جدی برداشت میکنن و به بیرون درز پیدامیکنه همینا باعث میشه برای ازدواجت در آینده مشکل پیش بیاد.بعدشم توی اتاق که بودم به وضوح صداش میومد و چندتا تیکه بهم انداخت جلوی دختراش و فکر میکرد من صداشو نمیشنیدم که متاسفانه شنیدم،بسیار ناراحت و گرفته شدم چون من جلوی کسی ازینا غیبت نکرده بودم که حالا نمیدونم کی اومده بهشون به دروغ گفته پشت سرتون اینو گفتن و این خانم رابطه من با برادرشوهرم و خواهرشوهرام رو هم داره بهم میزنهواقعا خسته شدم از دست کاراش چون من کاری نکرده رابطه * بقیه * خانواده رو هم باهام بهم زده ،شوهرم خیلی خوبه و همو خیلی زیاد عاشقانه دوست داریم ولی من بخاطر این خانم ته ذهنم یه جایی برای طلاق گذاشتم..
ناگفته نماند که از بس برام درگیری ذهنی پیش آورد و تمرکزم کم شد کنکور رتبم خوب نشد درحالی که جزو نفرات برتر شهرستان بودم ،از طرفی با گیرهایی که به لباس پوشیدنم میداد به شدت اعتمادبه نفسم پایین اومده و نیاز دارم هرلباسی رو حتی شده یه بچه کوچیک از خانواده * اینا برام تایید کنه که من خیالم راحت بشه و واقعا دست خودم نیست مثل یه آدم بیمار شدم،
با این همه کارا و کشتن اعتمادبه نفسم و تحقیرهاش و مقایسه هاش توقع داره هرروز برم بهش سربزنم چون خونش روبه روی خونه ماهست ولی من نمیتونم برم چون دلم با این کار اخرش دیگه صاف نمیشه و از طرفی هم اگر برم تحویل نمیگیره
الان درد من اینه که رابطه دخترا و پسر دیگش رو هم داره باهام بد میکنه چه واکنشی نشون بدم منم کم محلی کنم؟