سلام... من 17 سالمه و دخترم اسمم هم هست ملیکا.
الان یک سالی هست که خانوادهام رو ندیدم چون ازشون فراری هستم در واقع زندگی من از اونجایی شروع شد که همش 15 سالم بود....... یک روز که مدرسه تعطیل میشه با دوستام زدیم بیرون و تا اومدن سرویس چندتا کوچه دور زدیم تا اینکه آرینا دوستم به پسری اشاره کرد که پسره گفت ( گوه نخور) حرف بدی بود ولی آرینا هم جوابش و داد و فرار کردیم..... وقتی یادم میاد از این فضیه ها قلبم فرو میریزه از اینکه بعد از اون روز هرروز میومد دم مدرسه و بعد از یع مدت شماره اش و به دختری داد که الان فهمیدم خواهرشه و گفت اسم همین پسره ساتین هست و بعد از سه ماه شدیم عشق جانی دوری بدون تحمل بود گاهی شبا میومد دم پنجره اتاقم سنک میزد ولی یهو...... ساتین سیگار کشید و خانوادش گفتن اگر میخواد توی اون خونه باشه باید ترک کنه اما ساتین نتونست و با خواهرش سارا به من پیشنهاد فرار دادن.... سارا خیلی ازم التماس کرد و ساتین جلوم اشک ریخت که باهاشون برم....... من دیوونه ترین دختر دنیام قبول دارم قبول کردم برم نصف شب فرار کردیم با سارا و ساتین و بعدش الان یک سال هست که تهرانم و دیگه مشهد نیستوم.... ساتین تاحالا پیشنهاد هایی که دختر بودن ادم رو مبگیره نداده اما من میخوام برگردم پیش خانوادم و عشق ساتین رو دفن کنم ولی چطوری برگردم؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ساتین توی این یک سال همیشع میگه هیچ وقت التماس نکن ولی الان میکنم عشق ساتین و با شکستن اولین قولش شروع مبکنم..
التماس میکنم تورو خدا من دیگه نمیخوام تهران باشم میخوام برگردم مشهد ولی چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟