مشاوره تلفنی حضوری آنلاین
۰۲۱-۲۲۲۴۷۱۰۰
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲

خیلی کار اشتباهی کردم و پشیمونم کمک کنید

350 بازدید
سوال شده مارس 5, 2022 در روانشناسی کودک و نوجوان توسط بیتا
سلام
من یک دخترم و 16سالمه
من حدود دوسال هست که علاقه مند به پسر همسایمون شدم و تو خود همین سایت بارها نظر و کمک خواستم و متاسفانه مشکلم این بود که چجوری باهاش دوست شم...
و خیلی میخاستم باهاش دوست بشم ..و فکر نمیکردم کار اشتباهی باشه و کارم درسته..
و من توی اینستاگرام پیداش کردم و وقتی پیداش کردم کاملا کنترل خودمو از دست دادم.
چون
من همیشه فکر میکردم یه پسر خیلی بده...
چون خیلی با گوشیش صحبت میکرد...صدای اس ام اساش می اومد...
بعدش مثلا من عوضی از رو این چیزا استرس پیدا کرده بودم که نکنه رل داشته باشه...
نکنه منو نخاد،
اخه میدونید چرا اصلا عاشقش شدم؟
چون متوجه شدم خیلی بهم توجه داره و نگام میکنه و زل میزنه.
و وقتی هم بهش گفتم گفت اره دوست داشتم ولی از بابات میترسیدم و کلا نگفت بهم..
اما میخام اینو بگم
من خیلی قضاوت های نابجا کردمش
بعد که شناختمش..متوجع شدم
اصلا در قید این چیزا نبوده.. !!!
بخدا یچیزایی پیش اومد که صد در صد مطمئن شدم...
و گول و اینا نیست..
و حتی پسری بود که نماز میخوند و روزه میگرفت...!!
من حتی فکرشم نمیکردم...
و خلاصه یجوری این پسر خوب بوده..که من عذاب وجدان شدیدی گرفتم...
همش باخودم میگم..
چرا من باید برم بگم ک دوست بشیم اصلا...
چرا من خرابش کردم،..
خاک بر سرم،..
چرا اصلا نوایسادم تا موقه ازدواج ....
اون 18سالشه...
تازه با بابام انقد خوب بودن...اما بابام متاسفانه فمید ما دوستیم و رفت یه عالمه حرفای بد بهش زد..
حالا خب مصل قبل نیستن...
مامان باباشم که شک پیدا کردن من باش دوستم...
و خلاصع همه چی نابود و بد شدع...
اون روزایی که باهم دوست نبودیم..
حداقل از دور ارامش داشتم که مامانش بام خوبه و اعتماد داره بممهم...
خانوادع خودم بهم یه اعتماد دیگه داشتن..
پسره خراب نشده بود...


اصلا من خراب نشده بودم جلو پسره...
همش حس میکنم من خیلی جلوش بد شدمه...
تازه امسالم کع کنکور داره...
و کلا خیلی اعصابم داغونه..
همون اول کع دوست شدیم من بهش گفتم بیا باهم نباشیم من اشتباه کردم
فقط یروزی بیا باهم ازدواج کنیم
اما قبول نکرد ...
و اینکه من فقط و فقط با هدف ازدواج رفتم باش توی رابطه دوستی...
و حالا حالم خیلی بده...
من جلوش خراب شدم
بابام باهاش مصل قبل نیست،،،
کنکورشو نکنه من باعث خراب شدنش بشم...
من یه پسر خوب و مومنو اومدم باش رل زدم و وارد این خطش کردم،،،
من چیکار باید بکنم...
خیلی حالم بده خیلی...
تازه میفهمم چرا نباید دوست شد...
چون الان ما بخواییم ازدواج کنیم 5سال دیگه حداقلش ازدواج میکنیم...
خب بعد تو این 5سال وقتی همش الان باهمیم توی چت...انرژیمون تموم میشع.،.
اصلا من تمام لذت هارو هم از خودم گرفتم...
لذت عقد و عروسی...
که حسا تازه هست بهم
نمیخواستم اینجوری بشه...
من یه دیوونه روانی شدع بودم ...فقطم بخاطر این که یه فکر افتاده بود به ذهنم که نکنه دوست دختر داشته باشه....خاک بر سرم...
ما انرژیمون تموم میشع
ممکنه خیلی چیزا بینمون پیش بیاد که دعوا و اینا کنیم...
چیکار کنم به نظرتون؟
از طرفی این پسرع وارد این خط شده بوسیله من...

حالا من چ گلی ب سرم بگیرم؟
به نظرتون بهش بگم بیا دیگه باهم نباشیم تا چند سال دیگه که ازدواج کنیم؟
چون اون اینجوریه که اصلا قبول نکرد این حرفمو
و اینکه خیلی دوسم داره
و گفت درسته تو 2سال عاشقم بودی ولی من ار بچگی تورو دوست داشتم ینی منو...
چیکار کنم تورو خدا کمکم کنید
1 پاسخ
پاسخ داده شده مارس 6, 2022 توسط نسترن
سلام،.ببین دوست عزیز احساساتت همش طبیعیه  ،منم تا ۴ماه پیش به اندازه ۳ سال و نیم عاشق یه پسر بودم همش بهش فکر میکردم و گهگاهی میدیدمش توی خیابون توی مسیرم و خیلی میخواستمش همسایه بود .هر روز ببین بهش فکر میکردم روزی نبود فکر نکنم بهش، شاید هر کسی میدیدش اونو معمولی میدونست ولی برای من خیلی پسر جذاب و دوست داشتنی بنظر میومد و پسر خیلی  امروزی بود فعال و پر انرژی منم مادرم یه روز که فهمید عاشقشم رفت دم درشون و کلی با پسره دعوا کرد و بدون اینکه بقیه خونوادم بفهمن و من خیلی ناراحت شدم چون پسره اصلا اطلاعی نداشت چخبره ،من بخاطرش به خیلی چیزا فکر کردم مثل شروع رابطه چتی ،تماس و آشنایی قرارای قایمکی باهم اما اصلا سمت اینکار نرفتم و گذاشتم حسم مثل باد بیاد و بره،میدیمش تپش قلب داشتم و تا میدیدمش جایی میره لباساشو با دقت نگاه میکردم چیزای مورد علاقشو فهمیده بودم صداش برام ویژه بود و حتی بهترین صدای پسریم برام جذاب نبود و اسمشم فهمیده بودم و فقط باهاش حرف نزده بودم ولی از لحاظ ظاهری و یکمی باطنی شناخته بودمش.یه مدت به پسر عموم که ۶ساله ندیدمش خیلی فکر میکردم الان ۲۰ سالشه و شرایط نبوده ببینمش و خیلی دلم براش تنگ شده و حس میکردم عاشقش شدم ولی این حسم اومد  و  رفت چون ما خیلی همبازی بودیم و رابطه صمیمی داشتیم و کم کم از سن کم بهش حس خوبی پیدا کردم و به پای کودکیم گذاشتم و تا چند سال بهش علاقه داشتم تا ۱۲سالگی و بعد حسم کمرنگ شد ،حسم به پسر خالم ۳سال پیش بود و طوری شده بودم که میخواستم هر روز ببینمش و بیقرار بودم و حس میکردم تمام رفتارهاش منظور داره و خیلی ذهنم درگیر شد و همه اون روزها که گذشت فقط به اون لحظات میخندم که چه تصوارتی درموردشون میکردم و چقدر از واقعیت فکرام دور بود!
ولی عزیزم اینا همه نوجوونیه،آخه مگه میشه با یه حس تو این سن با یه علاقه که بخاطر اقتضای سنیه ازدواج کرد!این حسو همه تجربشو داشتن خیلیاشونم به اون طرف به اصطلاح عشقشون رسیدن و ازدواج کردن ولی اکثرا تو سن کم طلاق میگیرن بخاطر فکر اشتباه و خیال پردازیای حسی و جنسی .این دوره که واقعا باید مراقب بود که شعله شهوتو به آتیش نکشی و درگیر جنس مخالفا نشی الان بهترین زمان برای کار کردن روی خودت و فکر کردن به آینده شغلیته و بعدش یه پسر خوب و موفق ممکنه ببینی یا باهاش آشنا بشی اون موقع اگه خواستی ازدواج میکنی با تصمیم قاطع تر و بدون دخالت احساسهای بی پایه و زودگذر  نوجوانی مسیر  زندگی مشترکتو انتخاب میکنی تو بهتر ه الان به آینده شغلیت فکر کنی و اون پسره هم کنکورشو بده یه شغل داشته باشه چند سال بگذره تا ببینی بازم میخوای باهاش ازدواج کنی یا معیارات فرق داره ببین تو الان ممکنه ۲۰تا معیار برای پسر ایده آلت داشته باشی که تا ۴،۵سال دیگه همه شون برات بی ارزش باشن چون معیارات فرق میکنه و توی مرور زمان میفهمی چه معیاری مهم تر از همه هست.واقعا توی این دوستیا و رابطه ها چیزی نیست توی جامعه هر چیو که میبینی همه انجام میدن درست نیست بعضی کارایی که مردم انجام میدن اشتباهه ، من الان دور و برم خدایی دختری شاید نبینم با کسی نباشه یا نبوده باشه ولی که چی،چه بُردی کردن تو زندگیشون کارشون هنوزم رفاقت با پسرای مختلفه و اینطوری سرگرمن،خودشونو بی آبرو کردن و هیچ کدوم از اون پسرام حاضر به ازدواج با همچین دختری نیست.یه دختر سنگین باش و اجازه نده لحظات زندگیت بخاطر خوشیای زودگذر خراب شده و حال دلتو بد کنی.حسی که داری کاملا قابل درک و احترامه و هیچ سرزنشی در کار نیست ولی توی مسیری نرو که خیلیا رفتن و پشیمونن و متوجه شدن که خیالاتشون با واقعیت فرق داشت،اصلا هم خووتو سرزنش نکن که من پسره رو خراب کردم و به فلان مسیر کشوندم مگه اون خودش نمیتونسته انتخاب کنه؟!
من خودم با فکر کردن منطقی به موضوع علاقه مندیم به پسری که اول صحبتشو کردم و هنوزم بهش احساسات خوشی دارم تصمیم گرفتم که  وارد رابطه نشم و اگر هم دیدمش حسمو  قبول کنم که من بهش علاقه دارم و ممکنه دستپاچه بشم اون موقع و هیجانی بشم ولی خب  تو دل خودم و بذارم فکرام درموردش بیاد بره.این نگاه کردنا، رفتارا ،فکرا همه رو تجربه کردم.الانم توی سن حساسی هستی که ممکنه خیلی دلت بخواد ازدواج کنی و تجربه کنی زندگی مشترکو ولی بخاطر هیجانات بالای سنته و هنوز احساساتت تعادل نداره من خودم ۱۶سالگیمو یادم میارم میگم چقدر افکارم بچه گانه بوده درحالی که فقط ۳سال گذشته و اون موقع انگار خیلی هیجانی بودم.و یچیزی دیگم هست اینکه پسر ۱۸ساله از ازدواج چیز زیادی نمیدونه و درخواست ازدواجو رد میکنه چون بیشتر فکرش به شغل و سربازی و دانشگاهه تو ۱۸سالگیم پسرا بیشتر به نیاز جنسی فکر میکنن تا نیاز عاطفی دختری که دوسش دارن یعنی بیشترشون تو این سن رابطه جنسی براشون مهمه تا ازدواج و رابطه تعهدی مثل ازدواج .بیشترشون تنوع طلبن و هنوز خیلی مونده تا احساساتشون کامل شکل بگیره .
به مشاوره آنلاین روانشناسی خوش آمدید، مکانی برای پرسش سوال و دریافت پاسخ از دیگر کاربران و مشاوران مجرب و منتخب کانون مشاوران. مطالب با مضامین توهین آمیز به ادیان، دین اسلام و عقاید و استفاده از کلمات رکیک را گزارش دهید تا حذف شود.
مشاوره تلفنی حضوری آنلاین
۰۲۱-۲۲۲۴۷۱۰۰
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲

17,347 سوال

28,749 پاسخ

30,009 دیدگاه

2,325 کاربر

سوالات مشابه
3 پاسخ 195 بازدید
سوال شده دسامبر 21, 2017 در قبل از ازدواج توسط توسلی
3 پاسخ 120 بازدید
سوال شده مارس 11, 2022 در روانشناسی کودک و نوجوان توسط میترا
1 پاسخ 286 بازدید
6 پاسخ 2,281 بازدید
0 پاسخ 155 بازدید
سوال شده نوامبر 17, 2022 در مشاوره خانواده آنلاین توسط Saharlllll ممتاز (120 امتیاز)
3 پاسخ 1,753 بازدید
...