سلام!
خسته نباشید
لطفا خوندید کمکم کنید چون خیلی دارم عذاب میکشم ...
همه چی از ۶ مهر ۱۴۰۰ شروع شد
من دانش آموز دهم انسانی وارد مدرسه جدیدی شدم
کسی رو نمیشناختم با یه اکیپ(دختر)دوست شدم،خیلی باهم خوب بودیم همینجوری دوست بودیم تا امتحانات ترم اول،اونا میگفتن نمیتونیم منم تحریک شدم خب نخوندم معدلم افتصاح شد فکر کنید از معدل ۱۹/۷۰ حضوری شد ۱۵/۹۷ آره میدونم بد شدم خیلی هم بد ...
تا یک هفته خانواده ام باهام حرف نمیزنن بعدش هم همش کنترلم میکردن تمام عکس های گالری رو پاک کردن شماره* دوستام همه چی
گذشته و گذشته تا ۱ هقته قبل از عید ...
لباس اینا خریدیم
عید شد
۳ عید خاله ام اومد خونمون یه پسر داره کلاس نهمه
بابام اصلا ازش خوشش نمیاد میگه هیزه
چیکار کنم همش میچسبه بهم هزار بار بهش گفتم **** نیا پیش من نیا بابا جان نیا
گوش نمیده که
اونا رفتن خونه * ما دعوا شد
تا ۱۳ به در ، رفتیم باغ بابابزرگم اینا ، رفتم توی خونه چیز یبردارم که اونم اومد الکی به بهونه * کبریت بابام دید
اونم گرد زهر مار ما
گذشت و گذشت تا این هفته
بابام همش بهم یه جوری نگا میکنه انگار که قاتلم
امروز رفتم مدرسه بغل دستیم گفت برو اصلا خوشم نمیاد بغلم بشینی فکرش کنید بهترین دوستم مثلا بود
رفتم یه ردیف دیگه نشستم
الان نه دوستی دارم
نه خانواده ایی دارم که درکم کنن
نه کسی دیگه
با این حال اصلا و اصلا به سمت جنس مخالف کشیده نشدم
ولی ترخدا کمکم کنید واقعا خسته شدم
از همه سیر شدم دیگه انگار همه جا اضافه ام