سلام حالتون خوش.
یک سوال داشتم ازتون امیدوارم کمکم کنید.سوالم فقط این هست که ایا پسری که راجبش توضیح میدم به نظر شما من رو دوست داره.
درواقع من عاشق پسری بودم که یکی از فامیلای دورمون هست و البته همسایه هم هستن. اما من اشتباه کردم و رفتم سر صحبت رو باهاش باز کردم و خب اولش صحبت های خیلی عادی کردیم که اون دراومد بهم گفت ما رلیم دیگه؟ و اینکه گفت دوست دارم.
و خب منی که همیشه استرس داشتم رل داره یانه ، یا داشته یانه؟
فهمیدم که اصلا در قید این چیزها نبوده و نه دوست دختری دااشته ونه. و حتی ببوگرافی هاشو اینا راجب خدا بود و نماز خون و روزه گیر بود!
بعدش خب ما دوست بودیم حدود 4ماه.
در طول اون مدت،خب خیلی حرفای عاشقانه بهم میزد و خب دوسم داست ولی خیلی حرصم میداد. مصلا بخاطر این که متاسفانه فهمید که من خیلی مهم هست برام اون و نمیخام حتی به دختر دیگه ای جز من نگاه کنه. همش تو چت میگف برم پیش شوگر و با اون یکی رلم هستمو... ولی بعد میگف سکته نکنی شوخی کردم و...
بعدش بابا مامان من فهمیدن این دوستی رو و خیلی عصبانی شدن ، گوشی منو یک هفته گرفته بودن.
بعدش من بعد از یه هفته که رفتم سراغ گوشیم، دیدم پسره توی اینستاش کلی استوری گزاشته همشونم شات بود برا ابنکه فالوش کنن و کلا انگار خیلی حالش خوب بود و اصلا عین خیالش نبود که من حالم بده و بابام باش دعوا کرده و...
بعد همون موقه من میخاستم باش کات کنم و فراموشش کنم که یه دفه دیدم زیر یکی از پستای من از یکی از دوستام کلی سوال کرده که از اناهیتا خبر نداری و فکر کنم حالش خیلی بده و......
بعدش من به همون دوستم قبل این کع این کامت هارو ببینم گفته بودم چقدر این پسره عوضیه که وقتی که من حالم انقد بده و اینجوری شدع رفته هی استوری میزاره و...
اخه من وقتی خودم حالم بد باشه و یچی براک مهم باشه هیچ وق حوصله این کارارو ندارم..،
بعد دیدم گفت سحر پسره کلی اون روز اومد از من حالتو پرسید و...
منم فمیدم پس انگار هم براش مهمم هم نه....
خب بگذریم
ذوبارع باهم دوست شدیم و اون گف چون فکر میکرده گوشیم دست بابامع و بابام بش گفته اگه پیام بدی به باباش میگه، پیامم نداد.
خب بعدش گذشت و گذشت ولی بعد فهمیدن خانوادم، پسره انگار کمتر دوسم داشت و هی میخاس اذیتم کنه و حرصم بده ولی در عین حال همشم میگف هرچی بشه باهمیم و دوست دارمو....
اصلا گیج بودم
بعدش متاسفانع یک ماه پیش خانواده اون فهمیدن!!
و خب پسره اومد بم گف من نمیخام از دستت بدم و بدتر از این شه چون خیلی دعوا میکردن خانواده هامون و اگه ادامه میدادیم دیگه خیلی بد میشد.
منم گفتم باشه
بعد بش گفتم منظورت اینه برای همیشه باهم نباشیم و تموم؟
بعا گفت نه من الان رو میگم. بعدا که مصل ادم باهم ازدواج میکنیم. ولی الان اگه هی گند زذع شه نمیتونیم همو داشته باشیم
منم گفتم باشه چون خودمم اصلا قبل اینکع اون بگه میخلستم بش بگم
اصلا خیلی بد شد که رل زدیم.
بعدش الان خب هنوز شماره ها و پیجا همو داریم.
بعدش من دیدم همون روزا هی استوری میزاره(چون خیلی براش فالوراش مهمن میخاد کم نشن)
بعدض من چون خیلی حس میکردم اویزونشم و پیگرشم و چرا پیشقدم شدم، دیگه دلم نخاست استوری هاشو ببینم و اصلا دیگه ندیدمشون.
بعدش دیدم منو هاید کرده از استوری هاش.
بعد منم هرچی استوری میزاشتم میومد می دید.
بعدش با خودم گفتم احتمالا بش برخورده که نمیبینم استوری هاشو برا همین هایدم کرده...
اونوقت با یه پیج فیک رفتم استوری هاشو دیدم و دیدم پیج یه دخترو شات کرده!!(البته چون خیلی فالوراش زیادن پسره و خیلی ازش درخواست میکنن شات کنه)
و من خودمم سابقع واشت پیج پسرا رو شات کنم.
اما خب الان ذهنم درگیر شد که نکنه چون میخاد خراب کاریاشو کنه و استوری هایی بزاره که نمیخاد من بفمم، هایدم کرده؟
بعدش باخودم گفتم نه مگه نمیدونه که تو میتونی با یه پیج فیک بری...
خب پس ینی براش مهم نیستم درسته؟
چون من خودم اونقدر پسرع برام مهمه که اصلا دوس ندارم یه حرکتی کنم که یموقه فکری کنه و ازم دور شع و ....
بعد اون به راحتی این استوری را گذاشته و... اگه هم بش بگم میگه مگه حالا ینی اون دخترو دوس دارم؟ مگه فلان..
مصلا یبار بش گفتم چرا انقد دختر فالو کردی ..گف کرده باشم مهم اینه که عاشق توام...
و خب مصلا من خودمم پسر فالو بک دارم...
حتی شاتم کردم
و قبل رل زدن با این ، خدا ببخشتم ولی خیلی حتی با پسرایی چت میکردمو...
و هربار چیزی اینجوری ازش میبنم میگم منظور نداره و پسر خوبیه و.. و به دل نمیگیرم، چون واقعا ازش معلوم بود که پسر خوبیه...منظور نداره و در قید چیزای بد نبودع و نیست...
اما از یه طرفم میگم نکنه چیزی هست...
وای به نظرتون دوسم داره؟چکار کنم؟
همشم خودمو سرزنش میکنم که چرا من خرابش کردم...
اره من خودم کشوندمش تو این چیزا...
من بی حیاش کردم...اخه چون پسرا اینجورین که اگه دختری بیادد و باشون دوست شه حیاشون میریزه و...
کاش بمیرم...خاک برسرم...
اخرین حرفایی هم که بهم زد که دیگه میخواستیم باهم نباشیم این بود که الان نباشیم که بعدا باشیم و دوست دارمو...