سلام حدودا 5ساله ازدواج کردم و یک دختر 2ساله دارم خیلی خانواده ها دخالت می کنند. خیلی مدیریت کردم که این دخالتها توی روند زندگیمون اثر نذاره و من و همسر زندگی خودمون رو داشته باشیم. خانواده * خودم رو کنترل می کردم و حرفی هم می زدن از همسرم حمایت می کردم. من و همسرم در دانشگاه آشنا شدیم و بعد از یکسال و خرده ای خانواده شوهرم قبول کردن ازدواج کنیم. اختلافات فرهنگی زیادی دو خانواده داشتن همسرم ایلامی هست و ما تهرانی. خیلی مسائل پیش آمده اما من و همسرم چون هم فکر بودیم و مسائل رو پشت سر می گذاشتیم.
اما در این یک سال گذشته فشارها ب مراتب بیشتر شده . سکوت من و همسرم در برخی مسائل و احترام گذاشتن به خانواده ها باعث شده است که آنها از این سکوتها و بی توجه های ما برداشت غلط کنن که باید دامنه دخالتهایشان رو گسترش دهند و دائم ما رو با چالش بکشانند. مشکلات اقتصادی و معیشتی خودمان هم باعث تشدید این بحرانها شده به طوری که الان دیگر سکان زندگیمان در دست خودمان نیست.
خانواده خودم بیشتر در زمینه های اقتصادی و مشکلات معیشتی دخالت می کنند و با حرفهایشان بی کفایتی همسرم را اثبات می کنند و خانواده همسرم ریشه زندگیمان رو هدف قرار داده اند و کلا می خواهند زندگیمان نباشد همه * اقوام همسرم خیلی از من خوششان نمی آید این را بارها بیان کردن و دائم در پی ایراد گیری از من هستن و توقع دارن باز سر کار بروم تا مشکل اقتصادیمان حل بشود یا از پدرم کمک بگیرم بنده هم به خاطره شیرخواری کودکم و مشکلات جسمانی دوس ندارم سرکار بروم 4 سال رفته ام اما دیگر خسته شدم و دوس ندارم دخترم در مهد بزرگ شود. از طرفی دوس ندارم پدرم کمک کند به علت اینکه بی کفایتی همسرم اثبات می شود.
اما اقوام شوهرم حتی نمی گذارند همسرم در چالش مالی به سختی بیفتد با اینکه من هم در فشار کنار او هستم. در واقعا اقوام شوهرم بارها و بارها در کوچکترین مسائل تا بزرگترین مسائل ما دخالت و نیش و کنایه های سختی به ما زده اند باعث شده اند که ما خود خوری بکنیم و از درون متلاشی بشویم . بیشتر مواقع چون سکوت کرده ایم در خوابهای آشفته با آنها درگیر می شویم .
چند وقتی هم هست که به یکی از شهری نزدیک اقوام شوهرم مهاجرت کرده ایم زندگیمان بدتر هم شده است با وعده و وعیدها آنها از تهران مهاجرت کرده به اینجا آمدیم البته 300کیلو متری با خانواده همسرم فاصله داریم . ما مرکز استان ایلام هستیم و آنها در شهرستان های استان ایلام . آمدیم تا زندگیمان بهتر شود از فشار تهران رها شویم و وعده حمایت اینها محقق شود اما متاسفانه با تهمتهایی مواجه شدم که به بنده روا داشتن و رفتارهایی که انجام که موجب شناخت بیشتر ما از آنها شد. و الان هم ادامه دار هست با اقوامی که در این شهر دارند ما را در فشار می گذارند که ما برویم در شهر آنها زندگی کنیم در این روند بارها شوهرم را هم مسیر خود کرده اند و باعث مشاجرت فراوانی میان ما شده اند تا جایی همسایگان هم متوجه این درگیری شده اند.
الان با گذشته چند هفته خیلی برایم سخت است تحمل این شهر و آدمهایش و دخالت هایشان. الان نسبتا مشاجرتم با همسرم کم شده و همسرم هم از قبل گفته بود که من از سال81 این شهر رفته ام بخاطر همین مشکلات و شناخت کافی از اقوام خودم هم نداشتم که اینقدر تغییر کرده اند که تا فرمانبرداری نکنیم در این قوم جایی نداریم.
در این چند هفته به هیچ یک از تماسهای خانواده شوهرم جواب نمی دهیم حتی حکمی فرستادند تا رابطیمان بهتر شود و خانواده شوهرم رفت و آمد کنند من که گفتم ایشان که به محل کار همسرم می رود تا من را از چشم همسرم بیندازد تشریف ببرد و همسرم را آنجا ملاقات کند چون هیچ وقت من را به چشم عروس ندیده اند.
همسرم هم قبول نکرد تا روابط با خانواده اش داشته باشد . در واقع الان قطع رابط کردیم و هیچ کس از طایف همسرم اینجا به خانه ما نمی آید .
البته چند نفری حرف بیار هستند که ما گفتیم کاری نداریم
الان با این شرایط دیگر دوست ندارم در این شهر بمانیم از طرفی هم هزینه کردیم جابجا شدیم و الان هم وضعیت اقتصادیمان اینجا هم خوب نیست.فروش چندانی ندارد. از طرفی برگشت به تهران خوب هست چون شاید شوهرم جایی سرکار برود یا پیشه پدرم و برادرم کار کند. اما باز یکسری مسائل دیگر پیش می آید که میترسم باعث شود شوهرم با آنها مشاجره کند چون بالاخره همسرم تحصیل کرده است و شغل آزاد و کارگری آنها در شآن او نیست و علاقه ای هم ندارد اما الان راضی شده با این شرایط ایلام هر کاری در تهران بکند تا اینجا نباشیم چون حوصله دخالتها و حرفها را اینجا ندارد واقعا نمیدانیم چه کار کنیم.