سلام من دختر خانمیم ک بیست روزه ک با پسر اقوام ک خیلی عاشق هم بودیم وپدر و مادرم خیلی راضی بودن و ماهم خیلی باهم خوب بودیم با خانواده ام و رابطع من و نامزدم قبل عقد خیلی و شرایط نامزدم خیلی خوبه و روز عقدم تمام اقوام ناراحت بودن ک چرا داماد اونا نشده و روز عقدم همه عزا گرفته بودن از روزی ک عقد کردم * روز خوش ن خودم دیدم ن خانواده ام و ن نامزدم و بیست روزه هرروز بدبیاری و ناراحتی میاریم کار خودم و مادرم شده گریه تمام خانواده ام بی دلیل ب جون هم افتادن و دعوا میکنن پدرم با مادرم بدشده بدون اینکه نامزدم حرفی یا کاری کرده باشه پدرم حرف از طلاقم میزنه یا میگ مادرت از خونه بره طلاقش میخام بدم بدون هیچی بدون دلیلی خیلی رفتاراش بد شده اینقدر نامزدمو دوس داشت ارزوش بود دامادش بشه حالا بد شده باهاش نامزدم هروقت میخاد باهام نزدیکی کنه اتفاقی میفته ک نمیشه ینی تا الان رابطه نداشتیم اونم افسرده شده از چشم نامزذم افتادم دارم دیونه میشم هر دعایی میخونم جواب نمیده از دوروز بعد عقدم هم گمشده ای دارم اونم پیدا نمیشه تو رو قران کمکم کنید ما زندگی شادی داشتیم پر از آرامش نمیدونم چیشده ب سر من و نامزدم