امروز خیر سرم کنکور زبان دادم بعدش پسر داییم که زن و بچه داره بهم زنگ زد گفت نمیایی سر بزنی و فلان بیا بریم خونه منم واسه تنوع رفتم گفتم زنش هم اونجاست دیگه رفتم خونه شون هم مسکن ملی هست خارج شهر ولی وقتی رفتم دیدم زنش اونجا نبود دیگه نشستم گفتم حدیث کجاست گفت با بچه ها رفتا خونه باباش ... البته سر راه هم خرید کرد مقداری بعد گفتم تو گفتی اینجاست و از این حرفا بعد گفت گفتم تو راحت باشی ... یه دفعه متوجه شدم که در رو قفل کرد بعدش اومدم نشست پیشم و سیگار کشید یه دونه هم به من داد بعدش گیر گفت من تو رو دوست دارم و فلان سرشو گذاشتم رو پاهوم و همش کمرم و میگرفت و میمالید تا اینکه من گریم شروع شد گفت من کاری باهات ندارم ولی بعدش شروع کرد علیرغم مخالفت من شروع کرد و ادامه داد دیگه دفاع از خودم برام محال بود و کامل به بهم احاطه شد ... ظهر که اومدم خونه چشام میسخوت فقط دوست داشتم بخوابم توروخدا راهنماییم کنین بگین چیکار کنم لطفا درضمن من ۲۴ ساله دانشگاهی چیزی هم نرفتم ...