سلام.
مامانم مرده. اولش خونمون از این عمه زورگو دور بود. دردسرم از وقتی شروع شد که خونمونو عوض کردیم و نزدیک این عمه خونه گرفتیم.
من میخوام ازاد باشم. موهام بیرون باشه. کریسمس بگیرم. این عمه گیر میده همش.
اهالی محلشون خرمذهبی اند. این عمه میگه تو رو این جور میبینن میگن خرابی.
این عمه وسواسی هم هست. پیاده میتونه از خونش بیاد خونمون. هرروز میاد خونمون سر من داد و بیداد کنه که خونه کثیفه. باید هرروز جارو و گردگیری و بشور بساب کنی. دو طبقه خونه کلنگی رو هرروز کلشو تمیز کنم که این وسواسی راضی شه دیگه وقت ندارم به کارهایی که علاقه دارم برسم. مثل نقاشی و رزین اپوکسی و... اون عمه تعریفش از هنر اینه که دختر فقط بپزه و بشوره و جارو بزنه و یه لکه رو زمین نمونه و همه جای خونه از تمیزی برق بزنه. این که دختر کارهایی که دوست داشته باشه رو انجام بده رو که اصلا قبول نداره. انگار دختر خلق شده فقط واسه خونه داری و شوهرداری و مهمون داری. همشم میگه دختری خوبه که زود شوهر کنه. اگه دختر بد نباشه تا سی سالگی مجرد نمیمونه. مدام هم از مادر مرده من بدگویی میکنه. یکی از ایرادهایی که از مامانم میگیره اینه که میگه مامانت عیبور بوده که سی و چند سالگی ازدواج کرده.(عیبور به لهجه اینا میشه دختر عیب و ایراد دار.)