سلام من 15 سالمه از 11 سالگی فهمیدم مامانم خیانت میکنه و صد در صد مطمعین نیستم ولی فکر کنم اونی که من 11سالگی درباره اش فهمیدم خاجی(اینی که الان باهاشه) نبود. این خاجی... یه کابینت و تیر و تخته ساز کثافتیه که ما جدیدا یه پروژه ساخت و ساز داریم تو خونه مون و 80درصد از تمام پولی که داریم رو باید بدیم برا این پروژه و مامان من عجیب اصرار داره که بدیمش خاج..ـ.! که گوه سرش نمیشه. باورم نمیشه مامانم میخواد اینهمه پول رو بریزه تو شکم این کثافت اونوقت من دو ماهه یه کتاب میخوام بخرم پولشو نداریم. حالا این به کنار. من از سال 98 دیگه به بداخلاقیا و 24ساعت تو گوشی بودن مامانم(تقریبا) عادت کردم ولی جدیدا بهم بی احترامی هم میکنه، باهاش حرف میزنم وسط حرف زدن میگه برو بابا، صداش میکنم با عصبانیت و بی حوصلگی میگه ها، حس میکنم واقعا موی دماغشم انگار، نه فقط من، هم خودم هم برادرم نم بابام، تازه تو این مدت ها با من بهتر از بقیه رفتار میکرد. امروز برادرم که دلش پر بود اومد پیش من حرف زد منم مثل خودش دلم پر شد، مامانم شنیده بود چند وقت بعدش خیلی مهربون و خوش اخلاق اومد باهامون حرف بزنه، امروز برای اولین بار سعی نکردم حرفاشو باور کنم و واقعا هم بهش توپیدم و برای اولین بار صحبت ها مون با خوبی تموم نشد، رفت دستشویی، برگشت، دیگه نه با من حرف زد نه با برادرم. نمیدونم حس مسخره ای دارم با خودم میگم ایکاش مثل قبلا مثل خنگا حرفاشو باور میکردم و میذاشتم برادرم هم باور کنه.
اینم بگم که مامانم تا قبل از اینکه وارد فضای مجازی بشه و تعغیر کنه تو ذهن من بهترین ادم دنیا بود حتا بهتر از بابام، بخوطر همین تا قبل از این روزا هنوزم کمو بیش دوسش داشتم ولی جدیدا حس میکنم حس خوبی نسبت بهش ندارم کلا، از طرفی هم نمیخوام این یه شروعی باشه برای اینکه رابطه ما کلا بهم بریزه، هنوزم میترسم که نکنه حق با اون باشه و من ناراحتش کرده باشم.
بنظرم اصلا نمیشناسمش، چون فقط منم که از خیانتش با خبرم و از اون روز بیشتر و بیشتر دو رو بودنش و دروغ گفتنش به دیگران رو می دیدم درحالی که واقعیت رو میدونستم مثل همین که میدونم چرا می خواد اینهکه پول بریزه تو شکم خاج...
نمیدونم حس بدی دارم، چیکارکنم