تو عالم بچگی خودم حس میکردم فرق دارم با آبجیم
اونوقت ایشون ناز و عشوه های خودشو داشت و من
ن
ولی رفته رفته ک بزرگ تر شدم
فکر میکردم ب این آدما میگن دو جنسه
آشنایی با ترنس و.. نداشتم
تا * سال پیش ک از تو گوشی خبر دار شدم بعد کلی تحقیق و...
اونوقت ک سیزده سالم بود خاستگاری چیزی میومد خب من مخالف بودم همش با خودم میگفتم یک مرد با یک مرد ک ازدواج نمیکنه
ولی نقشه هایی میریختم با خودم ک مثلا باهاش ازدواج کنم بعد یک مدت دوستشم باهاش این بره کارای منو بکنه
من از همون اول خودمو پسر میدونستم من هیچ وقت دختری نبودم ک پدر مادرم میگن
حتی واسه یه لحظه
درسته کوچیک بودم رفتارام دست خودم نبوده
ولی تو همون بچگی * مرتبه دخترانه برخورد نکردم نمیدونم چرا خانوادم اصرار دارند کتو پسر نیستی
چون از اولش جسم دخترانه و.. دختر بودی
ولی من ب یاد نمیارم * بار وسیله های دخترا رو واسه خودم خریده باشم یا نگهش داشته باشم
من از همون اول ک گفتم پسر خودمو میدونستم
تا ب الان
ولی وقتی ب سن بلوغ رسیدم و جسم شروع کرد ب رشت
و زمان پریود رسید
اعصابم ب گا میرفت سرش
ک چرا باید من مریض بشم
چرا
اما وقتی بزرگ تر شدم
این جسم بود ک اذیتم میکرد گیر کرده بودم بین
اینکه چی هستم
دیگه ن میتونستم بگم مردم و ن زن ولی خب من از هفت سالگیم ک ب یاد دارم بوده این
اما جوری بوده ک من اسمش حتی نميدونستم
طوری بوده باهام ک حسش روز ب روز قوی تر میشد و من در برابرش بی اراده تر میشدم
وقتی حکم میکرد باید همین الان لباس پسرونه تنت باشه
وقتی یهو تو جمع بودم حسه میومد سراغم
باید بری موهاتو کوتاه کنی
و.. من هیچ کاری از دستم ساخته نبود جز مطیع بودن در برابرش
من از همون بچگی ب یاد دارم ولی هر چقدر گذشت و بزرگ تر شدم
این بیشتر عذاب شد واسم اون زمان اذیت بود ولی الان عذابه