سلام ،چندتا تاپیک دیگه تو همین پیج گذاشتم و بیشتر برای درد و دل هست،،خانمم برای بار چندم رفته خونه پدرش و میگع طلاق میخواد،،حالا کاری به دلایلش ندارم ولی از اونجا که فامیل نزدیک هستیم و خونه هامونم نزدیک همه و همیشه میتونیم از حال هم با خبر باشیم و یه بچه ده ساله هم داریم همین پذیرش طلاق و مخصوصا عواقب بعد طلاق و برام خیلی سخت تر میکنه چون با تمام خوبیها و بدیهاش من واقعا دوسش دارم و سیزده سال هم با هم زندگی کردیم ،بشنوم یه روز داره شوهر میکنه واقعا داغون میشم حتی بدتر از الان،،شاید روزهای بد زیاد داشتیم ولی نشد یه شب از این سیزده سال جدا از هم بخوابیم همیشه کنار هم ،،اوایل واقعا همو دوس داشتیم و یه لحظه هم طاقت دوری همو نداشتیم،،بعد ها حتی تا الان با اینکه اشتباه زیاد داشتم تو زندگی ولی بشدت بهش وابسته بودم وو هیچوقت برام عادی و تکراری نشد ،یعنی بیرون بود و برمیگشت خونه انگار دنیارو بهم دادن با اینکه خیلی از مردها میگن دوست داریم زنمون چند روز خونه نباشه تا یه کم راحت باشیم ،از لحاظ جنسی هم هیچکدوم مشکلی نداشتیم و هیچوقت نزدیکی مون سرد نبود ،شاید گاهی تو شروع سرد رفتار میکرد ولی واقعا همیشه خوب بودیم و از هر لحاظ ارضا کننده بود نزدیکی هامون ،،ولی الان موندم با حال خرابم و غصه * حال و آینده