منواقایی باهم در رابطه بودیم ایشون اظهارداشتن منو خیلی دوست دارن و هروقت قهرواشتی بود پیشقدم میشد.اما چند مدت پیش ایشون ۲تا راز اززندگیشو بمن گفت و خودش گفت بعد شنیدنش ازمن متنفرمیشی منم گفتم نه و اینجوری نیست و واقعا مسائله ای نبود که من بخام ازایشون بدم بیاد
ولی ایشون یهوویی ول کرده رفته...بدون کوجیک ترین دعواو اینکهخودش مسائله هاشو گفت ن اینکه من اصرار کنم زیاد
چرا یهوویی ول کرد رفت؟رفتار درستش چیه؟من چجوری باشم؟