ما با دوتا از عمه هام اومدیم مسافرت مامانم با عمه هام مشکل نداره ولی یکی از عمه هام خودشو یهویی به برنامه سفر اضافه کرد و مامانم از همون اول جوش میزنه که جای خواب و فلان و ما به ساز اونا رقصیدیم و از اینجور حرفا
امروزم رفته بودیم بازار مامانم حال نداشت میخواست سریع ترشک بخزه و مامانم جلو یه مغازه واستاد گفت بگیریم بعد بابام گفت حالا یکم دور بزنیم بعد بعد مامانم ناراحت شد که واویلا من خستم من پاهام درد میکنه تو چرا اینجوری میگی و فلان... مامانم جوونه ۳۶ سالشه ولی اندازه یه زن ۸۰ ساله مریض بازی در میاره خودم تو همین مسافرت و بالا تپه افتادم که هنوز پام درد میکنه تو گرما و سردرد یع لحظه غر نزدم ولی مامانم ببینی چیکار میکنه...
خلاصه از یه ور به بابام بر خورد و از ور دیگه به مامانم حالا مثلا برای اینکه خوش بگذره با اخم کل بازارو گشتیم تو ۵ دقیقه و کل راهو من گریه میکردم به خاطر اینا که چرا اینجوری میکنن از اول سفر و سفر رو به ما کوفت کردن اینام حرف نمیزنن که بهشون بر خورده
حالام نشستیم تو اتاق منتظریم بقیه از تفریح بیان خدایی خسته شدم از همشون متنفرم از رفتارو و اخلاقا و لج و لجبازی های الکیشون منو داداشم این وسط پا سوز اینا میشیم
اصلا سر چیزای کوچیک با هم تفاهم ندارن...
تورو خدا راه حل بدین هرکی میبینه
الانم میخوان برگردن شهرمون ولی من میخوام نرم