سلام و خسته نباشین. من 36 سالم هست. مدته 3 هفته بود با شخصی 37جهت اشنایی در ازدواج ارتباط برقرار کردم. و همه چیز خوب پیش میرفت و ما خیلی باهم خوب و شاد بودیم و راجب اینده صحبت میکردیم و قرار بود بعد 2ماه اشنایی با خانواده بیان و ایشون به تکرار بیان میکرد ک تو دیگه همسر منی و ما حتما میاییم جلو ولی مشکلی ک وجود داشت این بود ک ایشون هیچ پولی نداشتن و به کمک خانواده میخواست ازدواج کنه و منم قبول کردم و گفتم زندگی رو باهم میسازیم چون منم شاغل هستم و درامد دارم. ؤ یه روز راجب اینکه بیان خواستگاری صحبت کردیم در ابتدا ترسید گ گفت وای 2ماه دیگه باید بیام و گفت من پول انگشتر نشون ندارم و گفت حالم خوب نیست و بزار فکر کنم و فرداش طی یک پیامک به من گفت مشکل من مادی نیست ولی من ادمی نیستم ک 2ماهه دختری رو نشون کنم و ما باهم خوشبخت نمیشیم و خدانگهدار.. و هرچی پیام دادم ک من هم یه سر این ماجرا هستم و حقمه بدونم چه دلیلی وجود داشته فقط گفتن من فیزیک خوندم و فیزیک یعنی منطق و جای هیچ بحثی نیست و نظرم هیچ وقت عوض نمیشه. حالا من تو شوک هستم و مدام خودمو سرزنش میکنم ک نکنه مقصر من بودم و تو رفتارم چیزی بوده ک ایشون این تصمیم رو گرفتن.. میشه راهنمایی کنین. سپاس