سلام من ۲۷ سالمه ۶ سال عروسی کردم و * پسر دوساله دارم دختر خالم ۲۳ سالشه وتازه ازدواج کرده همیشه تا بود سرکوفت برتر بودن اونو ب منو خواهرم زدن چ مادرم چ بقیه خاله هام اون درسش بهتره ببیناون چقد خوب لباس میپوشه ببین اون چقد ظریف میخنده چقد هیکلش خوبه بزرگ تر ک شدیم ببین چقد سیاست داره ببین چقد زرنگوای سر کار میره مستقله برجی ۶ تومندرمیاره دوجا کار میکنه پول شهریه دانشگاشم خودش میده تازه بینیشم با پول خودش عمل کرد حالا نمیدونی زده تو کار ناخون شده نامبر وان فلان شهر همه میشناسنش ، حالا ازدواج کرده شوهرش از خوشگلی نظیر نداره ولی درد من این نیست اصلا معلوم نیست شوهرش کیه و چیه ب دختر خالم میگن خانوم رئیس اره شوهرش تو فلان شرکت کارمنده سهام داره شرکتم هست اره * مفازه اسباب بازی فروشی بزرگ شراکتی با یکی داره فلان جا ب خدا شوهرش اصلا بلد نیست حرف بزنه انقد خجالتی صدا سلام کردنشو نمیفهمی بعد فلان کارو شوهرش پارتی داشت * روزه درست کردن خونش * خونه ویلایی بازسازی شده بالاشهره تهران بازم ایناهمه ب کنار ما ک صاف میرفتیم و صاف میومدیم پشتمون کلی حرف وتهمت بود اینکه لاشی شهر بود هیشکی هیچی نمیگفت ادم دلش میسوزه همه دوراشو زد بعدشم اینجوری ازدواج کرد مامانمم از بچگی منو پیش اون خار میکرد خالم میگف دختره فلانه مامانم میومد منو میکشت مامانم میگف دخترت این کارو کرده میگف دروغ میگی و با مامانمقطع ارتباط میکرد گاهی لباس کهنه ها اونو میپوشیدم مامانم مجبورم میکرد ن با کتک با بهانه جویی ک نوعه و فلانه دختر خالمم سرکوفتشو بهم میزد عه تو داری میپوشیش ب مامانم گفتم بندازش دور مادربزرگمم خیلی اونو دوست داشت جوری ک جلو خودم و دیگران میگفت شوهرش واس اولین تولدش دنا اتومات صفر بهش کادو داد استوری نذاشت ولی انقد گفتن از ترس این بود ک چشمشون نکنن ک همون همون شد بعد تازه بعد عمری اینارم ب مامانم میگم بازم طرفشو میگیره ک خدا کنه خوشبخت شه سختی زیاد کشیده چ سختی؟ تو خونه مستاجری زندگی کرده همیشه ب مامانم میگم * ذره پز بچه هاتو بده همه خارمون کردن صدات در نیومد دیگه بسه مگه ما چیمون از بقیه کمتره