سلام حس خوبی بخودم ندارم پیش روانشناس رفتم هرچندتابگید خیلی نسبت به مسائل زیر بی اعتنا بودم ولی دیگه بخشی از زندگیم شده تو زندگیم هرچی از نظر عقلی بد بود نکردم ارشد برق از علم صنعت تهران دارم و به ورزش تغذیه سالم اهمیت میدم سنم 27 هیچ علاقه ایی بدیدن فیلم و گوش دادن به موزیک ندارم و تفریح ام فقط ورزش کتاب
اما برخی مسائل ناگوار تو زندگیم پیش میاد که منشاشو گذشتم میدونم
سال سوم ابتدایی درسم ضعیف بود پدرم یک شب برای تنبیه میدونست من از تاریکی میترسم منوتو انباری حبس کرد هرچی صدا کردم باز نکرد خیلی میترسیدم همش فکرمیکردم تو تاریکی چیزی هست یهومیدیم شبیه توهم چیزی توانباری با سرعت اینور انورمیره گفتم خدایا کمک کن درسم خوب شه من میترسم خوابم برد و توخواب دیدم یکی شبیه خودم چسبیده به سقف لبخند میزنه منومیبنه از اون روز دست از سرم برنمیداره:
1-خواب دیدم توکوچه همسایمون مشغول بازیم یهو خیره شدم به در خونه همسایمون یک گربه سیاه منو نگاه کرد از دیوار همسایمون پرید داخل فرداش خبر مرگ مادرش که اون شب خونشون بود اوردن
2-کسی با پدرم درگیر شد گفتم خدا دستشو بشکنه تو همون هفته تراکتوردستشو گرفت همه استخونهاشو نرم کرد
3-توخدمت برنامه نویس بودم گفتم خدایا یکار کن پروژم بگیره فردا جلوبازدید کننده ها، پروژم در سطح ارتش توهمه یگان ها پیاد شد 7 ماه کسری گرفتم 4-درسم سوم ابتدایی بد حد داغون بود که مدیر گفت بهتر ترک تحصیل کنه بد تهدیدهاییکه از طرف پدرم شدم ازخدا کمک خواستم درسم خوب شه از ترم دوم تا دیپلم همیشه رو19 موند کنکور رتبم دو رقمی شد.
5-از یکی از بچه های مدرسه که همه اذیت میکرد بحدی متنفربودم که ارزومیکردم دیگه نبینمش تو همون سال تصادف کرد فلج شد دیگه مدرسه نیومد 6-یکماه قبل از مرگ مادرم میدونستم که قراره بمیره ومیخاستم به همه بگم ولی ترسیدم یگن دیونه شدی این چه حرفیه و این اتفاق افتاد ناراحت شدم چرا نگفتم
7-درارتش برنامه نویس بودم از یک استوار خیلی بدم میومد یه روز گفتم خدااین استوار لعنت کنه فردا اون روز تا یک هفته نیومد وقتی اومد گفت پسر نمیدونم چم شد سرم گلوم دندونم معدم همجام یهو درد گرفت
8-دو خواب تکراری همیشه میبنم فردی که به سقف چسبیده بهم نگاه میکنه و خودم که با دویدن از زیمن جدا میشم میتونم رو هوا بدوم
9-تودوران دانشگاه طبق نظریه دوستام من تو خواب حرف میزدم معادله ریاضی حل میکردم البته ممکن بدلیل درس خوندن زیاد باشه اما وقتی بیدار میشدم تمام مسائل بلد بودم
10- بعضی وقتا خواب میبینم یه چیز ندارم در خواب دارم و توخواب میفهممکه خوابه! مثلا خواب دیدم برادرم plc خربده برام یهو فهمیدم خوابه و زنگ زدم به داداشم گفتم اره میدونی چی شد خواب دیدم plc خریدی حیف که خوابه چقد plc لازم داشتم اونم گفت فدای سرت میخرم مهم نیست در حالیکه هر دو توخواب میدیدم! و من در خواب به داداشم زنگ زدم نه واقعیت و بد گذاشتن گوشی پایین یکی نگام میکنه میخنده
------------------------------------------------------------------------------------
بدترین وحشتناک ترین و شوک اورترین اتفاق زندگیم در خدمت افتاد یک شب سرگرد گفت لازم نیست بری خوابگاهت همینجا باش امارها مرتب کن همینجا بخاد صبح بازدید کنندها زودمیان تو تا بری گروهان بیای طول میکشه منم تورکن خوابیدم
دیدم تو دستشوییم اومدم تو راهرونگهبان صدا زدم گفتم ساعت چنده گفت سه ونیم گفتم سرگرد ندیدی گفت کوی کلاغی رفت بازید نگهبانها گفتم خیلی خب من میرم بخوابم رفتم در رکن چهار باز کردم همون چیزیکه همش مسخرم میکنه روسقف اتاق توخواب همش میبنم ازبین کامپیوتر رد شد به طرز خیلی مرموز زشتی به سمت خودم که روز زمین خواب بودم حرکت میکرد یهو صدا اومد خداروصدا کن گفتم خدایا کمک چشام باز شد احساس صدای جیغ پیرزن در زمان بیداریم داشتم خیس عرق بودم نگهبان اومد گفت صدا چی بود گفتم فکرکنم پام خرد به میز چیزی نیست ساعت چنده سرگرد کجاس گفت سه ونیم سرگردم کوی کلاغی نگهبانها سرمیزنه خیلی ترسیدم از حرفش
فرداش مریض شدم یک هفته توبیمارستان ارتش بستری بودم عفونت چشم-گلود درد-انفولانزا -گوش درد-مشکلات گوارشی دکتر گفت جاییکه خواب بودی انگار محل رفت امدموش بوده شبیه طاعون ومریضیکه از این حیون به ادم منتقل میشه گرفتی ولی استراحت کنی خوب میشی .