سلام
مشاور گرامی لطفا راهی را جلوم قرار بدید و فقط صرفا نگید بهتر به روانپزشک مراجعه کنید شما هم روانشناس هستید. یهیشنهادی بهم بدین که وضعمو بهتر کنه نسبت به خودم اطرافیانم و کشور نظرم برگرده.
سال 88 در سن 17 سالگی در دانشگاه دولتی قبول شدم با رتبه تک رقمی کنکور کاردانی بخاطر بعضی اتفاق ها (لجبازی بخاطر قولهاییکه به من داده شد ولی عمل نشد درس نمیخوندم) نتونستم کاردانی دوساله بخونم سه سال خوندم حتی نزدیک بود مشروط شم
بخاطر وضعیت بدیکه در کاردانی درس خونده بودم مجبور شدم یکسال پشت کنکور برای کارشناسی بمونم تا بتونم کارشناسی در دانشگاه معتبری قبول شدم و اینبار هم دانشگاه ملی معتبر قبول شدم
اخرای 94 لیسانس با معدل 18 گرفتم ومجبور به ثبت نام در سربازی شدم اول 95 خدمت رفتم و 10 ماهه ازخدمت برگشتم و مشغول جمع کردن مهارت های فنی حرفه ایی در زمینه رشتم شدم
اما وقتی میبینم از 17 سالگی تا 27 سالگی طوری رفت که نفهمیدم چطور رفت!!! یعنی زمان برای من نبود زمان طوری بود که مجبور به قرار گرفتن در شرایطی بودم که نمیخاستم
دچار افسردگی شدم این همه تلاش اخرش هیچ...
دیگران را از خودم دور میکنم قبلا خیلی به همه کمک میکردم اما الان اون ها را ادمهایی میبینم که باعث میشن وقتم گرفته شه ونتونم به ارزوها برسم
هیچی یادم نمیاد که بخوام باز برای کنکور ارشد بخونم بم دانشگاه عمرم بشه 30 و این وضعیت باز بیشتر اعصبانیم میکنه که چرا این همه باید تلاش کنم تا به یک حقوق ثابت ماهی 2 میلیون برسم! که اخرش چی ...
دوستندارم ازدواج کنم چون به ارزوهای خودم نرسیدم چطور میتونم فردی دیگر خوشبخت کنم بخاطر همین هیچ دختری به زندگیم راه نمیدم هیچ پیشنهاد خواستگاری هم قبول نمیکنم
خداهم با من قهره که کمکم نمیکنه وقتی دارم نهایت تلاشمومیکنم
با کسی حرف نمیزنم تمام روز مشغول یادگیری مهارت و کار فنی ام کاریکه برایش لازم نبود این همه سال درس بخونم فقط کافی بود میرفتم شاگردی...
چون مملکت دیگر صنعتی نداره که به امثال من نیاز داشته باشه و اگر هم داشته باشه جای امثال من نیست جای اقا زاده هاییکه براحتی از دانشگاههای ازاد مدرک میگیرن میرن سرکار تو ازمون های استخدامی دیدم چطور بایک برگ رزومه دریغ از کمی دانش قبول میشدند...
از اونجاییکه انگلیسی در حد خیلی خوب بلدم میخام فقط میخام پول جمع کنم از این کشور برم اعصابم خرده برای خدمتی که به این کشور کردم کاش همون 25 سالگی میرفتم دوسال عمرمو سربازی از من نمیگرفت.مگه یک ادم چقد عمر میکنه
پدرم زمین زیاد داره میگه بیا باهاش باغداری دامداری کن هر شب سر همین قضیه باهم بحث دعوا داریم من اگر میخاستم باغدار شم درس نمیخوندم 6 سال عمرمو تو دانشگاه دولتی با اون سختی ها (قبولی+پاش کردن درسها) که داشت هدر نمیدادم.
خیلی وقت نه کسی برام اهمیت ندارم نه از مرگ کسی ناراحت میشم نه از عروسی کسی خوشحال نه به مهمونی میرم نه مهمون میاد خونمون برام مهمه نه جواب دوستامو میدم و نه حوصله دیدن تلویزیون تفریح بیرون رفتن و... دارم فقط میخام از این همه اعصبانیت بابت گذشته اجباری (این ده سال) استفاده کنم برای پول دراوردن از هر راهی و فرار کردن از ایران.