سلام
دوماه پیش یه همچین روزی ، دقیقا سه شنبه 12مهر
روزی بود که با جسارت کامل خواستم پایان بدم
پایان بدم به همه زخم ها
همه دل نگرانی ها
همه دردها ، رنج ها ، سختی ها
روزی که خواستم پایان بدم به خودم ، جونم و زندگیم ،
اما متاسفانه اینکارو نکردم...
منصرف شدم نه صرفا انصراف ، جور نبودن همه شرایط هم حداقل هفتاد درصد دخیل بود ،
عدم وجود شرایط ، حرف ها وکمک های یک دوست عزیز از راه دور و... هر چی که بود در نهایت نشد ،
نشد و بعد از اون دنبال گشتم و خواستم پیدا کنم
یه نور ، یه امید ، یه دلیل ، یه دلخوشی کوچیک ، یه...
دوماهه که جونم کف دستمه
با خودزنی خودمو زنده نگه داشتم و دنبال میگردم دنبال یه دلیل ، یه...
اما حالا که به اینجا رسیدم میگم اگه بر میگشتم به اون روز کوتاه نمی اومدم به هیچ وجه ، شده تا خود شب ، حتی تا روز بعد اما بالاخره شرایط رو پیدا میکردم تا به موفقیت میرسیدم ، به خواسته ام
اصلا و ابدا هیچ جوره ارزشش رو نداشت...
به هیچ عنوان ، سر سوزنی ارزش نداشت
چیه این زندگی که بخوای براش بجنگی؟ چی داره این دنیا؟
حیف اون روز که با نیمه تمام موندن کارم حروم شد...
حیف کـه برگشتم
البته که هنوزم دیر نیست اصلا
اتفاقا الان خیلی عالیه
حالا دیگه میدونم و خیالم جمعه همه زورمو زدم همه تلاشمو کردم به همه دری هم زدم
نه عذاب وجدانی
و نه پشیمانی ای
به جاش مصمم تر ، مطمئن تر و تمایل بیشتر
پس... چی از این بهتر!؟!؟!؟
( شنبه 12 آذر ___ 00:23)