سلام فرزند آخرم پسر هجده ساله است.پسر من مشکل اعصاب و روان دارد و بیماری روحی دارد.تحت درمان قرار گرفته است.پسری هست که تربیت خوبی نداشت.از کودکی هر چیز اراده میکرد در اختیارش باشد ما در اختیارش قرار میدادیم.دو خواهر دیگر دارد.اختلاف سنی زیادی بچه ها ندارند.پسر من خیلی به من که مادرش هستم وابسته است.از کودکی وقتی او را به مهدکودک میبردم از پنجره کلاس من رو میدید که هستم و گریه نمیکرد.از لحاظ نیازهای مالی با شرایط مالی خیلی متوسطمان همه چیز را برای پسرم فراهم کردیم و به خواهرانش این توجه را نداشتیم.الان پسر من خانه نشین است و در خانه مانده است و میگوید نیاز به دانشگاه رفتن ندارم.دوست رفیق هم ندارد.شب ها باید پسرم کنار من و پدرش بخوابد و وابسته ما است.بین من و همسرم فاصله میندازد و ما باید با فاصله از هم بخوابیم.تخت خواب نداریم روی تشک میخوابیم و پسرم وسط ما میخوابد.و نگهداری پسرم برای ما سخت شده است.به بازی های آنلاین موبایلی اعتیاد داشت و کم و بیش دارد اما وارد فضای گفت و گو با خانواده شده است و کمتر با گوشی است.اما قبول کردن اینکه پسرم قرار نیست کاری کند و خانه نشین شده است برای من سخت است و برای پدرش سخت تر است.همسرم مرد درونگرایی است و در تنهایی برای این وضعیت پسرم غصه میخورد و چند بار با حال بدی شده بود و مشکل قلبی پیدا کرد.جوری شده است که فقط داریم تحمل میکنیم.نمیخواستم پسرم توی این وضعیت باشد.بسیار به خواهرهایش وابسته است و به آنها پیام میدهد بیاید پیش من و با هم صحبت کنیم و نمیفهمد آنها سرشان مشغول است و هر وقت که او خواست نمیتوانند پیشش بیایند.
خواهرانش اختلاف سنی کمی با او دارند یکساله و چهار ساله اختلاف سنی دارندو مجرد هستند و دانشجو هستند.