سلام
خسته نباشید
من توی یک خانواده ۶ نفره ک ۳ تا خاهریم و ۱ برادر کوچکتر زندگی میکنم و اینکه ۱۵ سالمه و کلاس نهمم
مامانم از همون بچگی بخاطر خیلی از مسائل هایی ک من توشون براش گند زدم اصلا فک میکنم از من خوشش نمیاد طوری ک همه * بچهاش براش مهمن بجز من .
البته توی گذشته * خودش از طریق خانوادش اذیت میشدع و این حرفا
و من درباره * مامانم خیلی چیزا خب میدونم و اصلا باهاش راحت نیسم و دوست دارم اون با من مثلا * دوست باشع
تازه کارنامه * من رو دید و اومد توی دفتر مدیر و کلی بدو بیراه گفت
بخاطر مشکلاتی که باهاشون دارم کلا فکر خودکشی میکنم چون دیگه واقا نمیتونم به ادامه * زندگی فکر کنم و اینم بگم ک از همون بچگی اونا احساسات رو درون من کشتن
و الان هم هیچکدومشون بهم محبت نمیکنع
جدا از اینکع کلا سرکوب میشم
خب من درحد خودم درس میخونم و تا اونجایی که راه داره درس میخونم ولی اینا همش بهم شک میکنن ک بخاطر گوشیه ک درس نمیخونی حتی بارها و بارها گوشیو ازم گرفتن
من دیگه نمیدونم باید باهاشون چیکار کنم
ولی مامانم من جلوی همع خودشو منطقی نشون میدع ولی در اصل اینطوری نیست و من از بچگی نتونستم بهش محبت کنم چون اون نکرد و بهشم میگم فقط درجواب میگه که من برات هرچیزی ک بخای رو فراهم میکنم از لباس تا ... ولی نمیدونم مشکل من محبت و توجه اون ها هستش....