سلام
منم مثل تو گاهی دچار این وسواس ها می شم.
به نظرم ترس از مرگ خیلی هم چیز بدی نیست.در حد مطلوب اش که باعث وسواس نشه
می تونه ادم رو به فکر کردن بیشتر و بهتر راجع به زندگی وادار بکنه.
خب من خودم وقتی همچین حسی دارم. و دقیقا مثل تو به خودم خیلی گیر می دم .
وقتی درمورد خودم و طرز زندگیم فکر می کنم می بینم.در واقع این گیر دادن به خودم.بخاطر این بوده که یه جایی یا جاهایی تو زندگیم واسه خودم کم گذاشتم.(به حداقل ترین ها راضی شدم.)یا کاری کردم که بخاطر اون عذاب وجدان دارم.
و تنها کاری که می تونم واسه خودم بکنم تو این اوضاع وسواسی
اینه که دست بهونه ها رو از زندگیم کوتاه کنم.
و مورد بعدی اینه که من در کنار زندگی( که در اون سعی دارم ارزش خودم رو بالا می بینم و بهش بی توجه نیستم.) لازمه که به این چیزی که باعث سردرگمی ام شده .شناخت پیدا کنم.
دنبال سوالاتی که دارم برم. و تو این راه افراط نباید بکنم.چون شیوه ی افراط هیچ وقت موفقیت امیز نبوده.(تو هر کاری میانه روی و تعادل بهترین شیوه است.)
و چیز دیگه ای هم که واقعا مهم هست. اینه که ادم باید صبور باشه و اننتظار نتیجه ی سریع رو نداشته باشه. و تو مسیر زندگی و شناخت خود و... صبوری و اسقامت داشته باشه.....
این مورد اخر یعنی صبوری
چیزیه که من چون چند روز پیش درگیرش بودم یادم افتاد که بگم....
و بخاطر اینکه صبور نبودم .فرصت پیشرفت رو برای چند روز که واسه من ارزش چند صدم ثانیه رو داره
از دست دادم.
تجربه ای بود که امیدوارم برات مفید واقع بشه.
موفق باشی.