سلام من و شوهرم ۲ ساله ازدواج کردیم
و الان اون خیلی آدم موجه و متینی هستپ
یه چیزایی از گذشتش بهم گفت ک واقعا خورد تو زوقم و هرانتظاری ک ازش داشتم خراب شد
و خب خودمم ازش پرسیدم ک اشتباه کردم چون واقعا بعضی چیزارو ندونی بهتره
بهم گفت وقتی نوجوون بودم با یکی از دوستام ک خیلی دوسش داشتم فلان و بهمان کردیم و دست شو زدم فلان جام و یا مثلا تا حرف دختر و اینا میشده من شق میکردم و بهم میگفتن بی جنبه و.... کلا ازین خاطراتش گفت...
من واقعا حسابی دیگه روش میکشیدم
و الان خیلی حس مزخرفی گرفتم...
لطفا لطفا لطفا بگید چجوری بیخیال این چیزای گذشته بشم