ده ساله ازدواج کردم یه دختر ۷ ساله دارم خودم ۳۱ سالمه خیلی عاشق شوهرم بودم اما مسایل و مشکلات مالی این چند سال زندگی مارو نابود کرد اینقدر سختی کشیدم که عشق و عاشقی یادم رفت دو سال پیش با معرفی یکی از دوستان یه شغل خوب تو دفتر یه بساز بفروش تو نیاوران پیدا کردم خیلی حقوق و مزایای عالی بود ولی خیلی زود فهمیدم حقوق برای مسائل کاری به من نمیده بعد از ۴ ماه اونقدر واسه رابطه جنسی به من فشار آورد که وا دادم باورم نمیشد حالم به هم میخورد و همش گریه میکردم سه روز سر کار نرفتم تا اینکه رییسم گفت بیا حداقل دولت رو بگیر رفتم واسه جمع کردن وسایلم که نشست واسم سه ساعت صحبت کرد یه جوری منو راضی کرد نمیدونم جادو شده بودم الان سی میلیون تومان حداقل در ماه حقوق میگیرم غیر از کلی هدیه و طلا یک سال و نیمه که باهاش رابطه دارم خیلی وحشی و خشنه تو رابطه خیلی وقته هیچ حسی به شوهرم ندارم ای کاش میشد ازش جدا شم ولی چون فامیل هستیم اصلا نمیشه دو ماهه پیش با اینکه مراقب بودم ولی حامله شدم متاسفانه شوهرم برگه آزمایشگاه رو دید فکر میکنه بچه خودشه احمق واقعا تو این شرایط نمیدونم چیکار باید بکنم میگم حوصله بچه دوم ندارم مخصوصا اینکه احتمال زیاد نامشروعه دلم میخواد بمیرم هفته پیش رییسم کتکم زد و حسابی دعوا شد میخواست به زور منو ببره بچه رو بندازم خدایا چکار باید بکنم