سلام.حدود۲ساله ک من پسر یکی از دوستای خانوادگی مون و دوس دارم اول بهش ابراز علاقه کردم ولی گف ب وقتش همه چیز اگه قسمت هم باشیم درست میشه صبر کن ولی من دوس داشتم اونم از حسش بگه نمیخواستم صبر کنم ولی اون نگف و بعد از چند ماهه بعدش گفتم بهت دروغ گفتم ک دوستت دارم و حالشم بد شد حس میکردم دوستم نداره ولی بعد از چند ماهه بعدش اومد غافلگیرم کرد با ی دست گل تو محل کارم و شب گف ک اونم منو دوست داره و قصدش ازدواجه منم گفتم هر چی قسمت باشه و روابطمونم خوب بود براش تولد گرفتم و هرکاری ک خوشحال بشه حتی گف دوس ندارم برای بقیه کار کنی از کارم اومدم بیرون ی کار آزاد بود و مهم هم نبود اون کار ب خانوادشم گفته خانواده اون و من هم میدونن ک ما همودوس داریم ولی خودش میگه یکم ک شرایطم خوب بشه میام خواستگاری نمیخوام جیبم خالی باشه ک شرمنده بشم ۲۰روزه ک پدربزرگش فوت کرده و ۲۰روزه جواب تماس و پیاممونمیده ی شب عصبی شدم پرسیدم ب صورت جدی گف ک ۲۰روزه جوابتوندادم چون حالم اصلا خوب نیس و نخواستم ناراحتت کنم عصبی بودم و شاید تو درک نکنی ولی من خیلی وابسته پدربزرگم بودم تا ۱سال هم نمیتونم بیام خواستگاری و بعد گف اگه مورد خوب داری عروس بشو الکی عمرتو حروم نکنم منم گفتم باش صبر میکنم و منتظرت میمونم ولی جمله آخرتو هیچ وقت تو هیچ شرایطی تکرار نکن همین...ب نظر شما این آقا مرد رفتنه یا موندن،صبر کنم تا ۱سال یا داره بهانه میاره؟