با سلام و خسته نباشید من 6 سال ازدواج کردم و یه دختر 4 ساله دارم و شاغل هستم مادرشوهرم فوق العاده پرتوقع هست تو هیچ چیز به ما کمک نکرده اند ولی حتی از دخترای خودشم توقع داره و این موضوع کم کم باعث اذیت من شده قبلن بی خیال بودم ناراحت نمی شدم ولی الان دیگه خسته شدم بعد از 6 سال شوهرم منو برد اصفهان گفت خیلی خسته شدی حال و هوات عوض شه ولی مادرشوهرم حتی بهم نگفت بهت خوش گذشت یا نه طلبکار شد که چرا اونو نبردیم /ما جرات نمی کنیم مسافرت بریم چون میگه منم باخودتون ببرین پدرشوهرم هم هیچی نمیگه خسته شدم من دوست دارم یه جاهایی با شوهرم و با دوست های خانوادگی برم مسافرت و همین موضوع باعث شده با شوهرم سرد بشم حتی دوست ندارم ببینمشون. با شوهرم مشکلی ندارم اونم این وسط گیر کرده خودش می دونه اونا خیلی پرتوقع هستن. دوست دارن یه هفته بیان خونه ما بخوردن و بخابن و چون من شاغلم کمتر میان هی لج می کنن اونا ساکن قزوین هستن. کلن تو همه چی توقع داره. هر روز گریه می کنم و نگران بچم هستم و احساس افسردگی می کنم می ترسم چیزم بشه فقط نگران بچم هستم. راهنماییم کنین چکار کنم